تصنیف در فضای موسیقی دستگاهی
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی
در سینه ی سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده ی بیدارم پیدایی و پنهانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت
روی از من سرگردان شاید که نگردانی
چون زلف تو ام جانا در عین پریشانی
چون باد سحرگاهم در بی سر و سامانی
من خاکم و من گردم، من اشکم و من دردم
تو مهری و تو نوری تو عشقی و تو جانی
خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
ای شاهد افلاکی در مستی و در پاکی
من چشم تو را مانم تو اشک مرا مانی
در سینه ی سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده ی بیدارم پیدایی و پنهانی
از آتش سودایت دارم من و دارد دل
داغی که نمی بینی دردی که نمی دانی
ای چشم رهی سویت کو چشم رهی جویت
روی از من سرگردان شاید که نگردانی
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه