ترانه لری
پرِ گلونیته دس باد می شونه
توز رنه د شو د یاد می تکونه
تو چی تش برق شویا زمسونی
که د باد سرکش سواری می سونه
دس تیر سیلت ونه چو هزاره
د سینه قماچم دل ورمیاره
دنگ بزرانه پیلیا قه کلنجه ت
راسا زر گرونه و قه دس و پنجه ت
شونیات چی گرینه دل تنگ بیه وشونت
منه چی باز کویی رم به وه آسمونت
تنگ دسیاکه گرمت چی تژگا زمسونه
منی ماه مرداده وخت میوه رسونه
دست ها مینه دسم دسی نی بالا دسم
دست ها مینه دسم دسی نی بالا دسم
سوزِ سرون کج گلونی هفت رنگ
چنو توز می کی چی توزنه جنگ
چنو برز و بالایی سایه ت چی سایه داره
مین پر دامونت جا مالگیا بهاره
چنی سیلت شیرینه چشیات اسر وارونه
بال چشیات وا میکییا دنیا وردارونه
چنو ها می ری که وانشون بال اسبت
زمی موفته وه لرزه دِ زیر نال اسبت
وِری اوریا میری میها دنیانِ بی نی
دِ متلیا میایی هم ایل قدم خیری
گوشه سربندت را باد نوازش میدهد
خاک راه شب را از یاد میتکاند
تو همانند رعد و برق شبهای زمستانی
که از باد سرکش سواری میکشی
دست تیر نگاهت از هزاران گذشته
در سینه نشانه من دل را به پرواز در میاورد
صدای آواز بزران و صدای پولهای آویزان به لباست
همانند بازار مسگران است در دست و پنجهی تو
شانههایت همانند کوه گرین محکم و استوار است دل تنگم برای تو
مرا همانند باز کوهی به آسمان دلت پذیرا باش
کف دستانت گرم است همانند آتش که در زمستان روشن است
همانند ماه مرداد است زمان رسیدن میوه است
دستت میان دستان من است و دستی بالای دست من نیست
دستت میان دستان من است و دستی بالای دست من نیست
سبزه سربند کج سربند هفت رنگ
چنان گرد و خاک کردی همانند گرد و خاک روز جنگ
چنان بلند قامت و زیبایی که سایهات همانند سایه درخت شده است
که در کنار دامان تو جایگاه بهاران است
نگاهت شیرین است چشمانت اشکبار است
بال چشمانت را که باز میکنی یا دنیا به آخر رسیده است
چنان در حال رفتنی که با نشان یال اسبت
که زمین به لرزه میآید در زیر نال اسبت
بر روی ابرها راه میروی چنانکه دنیا در دستان توست
از داستانهای قدیم امدهای هم تبار قدم خیر(اسطوره زنان لر) هستی.
پرِ گلونیته دس باد می شونه
توز رنه د شو د یاد می تکونه
تو چی تش برق شویا زمسونی
که د باد سرکش سواری می سونه
دس تیر سیلت ونه چو هزاره
د سینه قماچم دل ورمیاره
دنگ بزرانه پیلیا قه کلنجه ت
راسا زر گرونه و قه دس و پنجه ت
شونیات چی گرینه دل تنگ بیه وشونت
منه چی باز کویی رم به وه آسمونت
تنگ دسیاکه گرمت چی تژگا زمسونه
منی ماه مرداده وخت میوه رسونه
دست ها مینه دسم دسی نی بالا دسم
دست ها مینه دسم دسی نی بالا دسم
سوزِ سرون کج گلونی هفت رنگ
چنو توز می کی چی توزنه جنگ
چنو برز و بالایی سایه ت چی سایه داره
مین پر دامونت جا مالگیا بهاره
چنی سیلت شیرینه چشیات اسر وارونه
بال چشیات وا میکییا دنیا وردارونه
چنو ها می ری که وانشون بال اسبت
زمی موفته وه لرزه دِ زیر نال اسبت
وِری اوریا میری میها دنیانِ بی نی
دِ متلیا میایی هم ایل قدم خیری
گوشه سربندت را باد نوازش میدهد
خاک راه شب را از یاد میتکاند
تو همانند رعد و برق شبهای زمستانی
که از باد سرکش سواری میکشی
دست تیر نگاهت از هزاران گذشته
در سینه نشانه من دل را به پرواز در میاورد
صدای آواز بزران و صدای پولهای آویزان به لباست
همانند بازار مسگران است در دست و پنجهی تو
شانههایت همانند کوه گرین محکم و استوار است دل تنگم برای تو
مرا همانند باز کوهی به آسمان دلت پذیرا باش
کف دستانت گرم است همانند آتش که در زمستان روشن است
همانند ماه مرداد است زمان رسیدن میوه است
دستت میان دستان من است و دستی بالای دست من نیست
دستت میان دستان من است و دستی بالای دست من نیست
سبزه سربند کج سربند هفت رنگ
چنان گرد و خاک کردی همانند گرد و خاک روز جنگ
چنان بلند قامت و زیبایی که سایهات همانند سایه درخت شده است
که در کنار دامان تو جایگاه بهاران است
نگاهت شیرین است چشمانت اشکبار است
بال چشمانت را که باز میکنی یا دنیا به آخر رسیده است
چنان در حال رفتنی که با نشان یال اسبت
که زمین به لرزه میآید در زیر نال اسبت
بر روی ابرها راه میروی چنانکه دنیا در دستان توست
از داستانهای قدیم امدهای هم تبار قدم خیر(اسطوره زنان لر) هستی.
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
4:27
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه