آواز و تصنیفی با خوانندگی غلامحسین بنان و آهنگسازی منوچهر لشگری و شعری از ابوالقاسم حالت در آواز افشاری
بخت آیینه ندارم که در او مینگری
خاک بازار نیرزم که بر او میگذری
من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم
تو چنان فتنه خویشی که ز ما بیخبری
به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را
کان چه در وهمِ من آید تو از آن خوبتری
سعدی
از من اگر تو رو می کنی پنهان چه غم
گر دل نبیند هجر تو را پایان چه غم
دردی که دارم گر مانده بی درمان چه غم
هر جا که آیم به ره ات چهره نهان از نظرم کن
چون تشنه ی روی توام رخ منما تشنه ترم کن
گر عمری دل را کنم خوش به خیالت
به که در دستم فتد گنج وصالت
بهرم چو جامی بهتر از آنی
خواهم عشق ات همچون جان در تن باشد
عشقی کز آن سوزد تن و جان دایم در دل چون آتش روشن باشد
گر خورد دل ز می وصل تو جامی
نکند عشق تو در سینه دوامی
بخت آیینه ندارم که در او مینگری
خاک بازار نیرزم که بر او میگذری
من چنان عاشق رویت که ز خود بیخبرم
تو چنان فتنه خویشی که ز ما بیخبری
به چه ماننده کنم در همه آفاق تو را
کان چه در وهمِ من آید تو از آن خوبتری
سعدی
از من اگر تو رو می کنی پنهان چه غم
گر دل نبیند هجر تو را پایان چه غم
دردی که دارم گر مانده بی درمان چه غم
هر جا که آیم به ره ات چهره نهان از نظرم کن
چون تشنه ی روی توام رخ منما تشنه ترم کن
گر عمری دل را کنم خوش به خیالت
به که در دستم فتد گنج وصالت
بهرم چو جامی بهتر از آنی
خواهم عشق ات همچون جان در تن باشد
عشقی کز آن سوزد تن و جان دایم در دل چون آتش روشن باشد
گر خورد دل ز می وصل تو جامی
نکند عشق تو در سینه دوامی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
13:45
کاربر مهمان