ساز و آوازی در آواز ابوعطا با صدای عبدالوهاب شهیدی و پیانوی مرتضی محجوبی
جان ندارد هر که جانانیش نیست
تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سر عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
کامران آن دل که محبوبیش هست
نیکبخت آن سر که سامانیش نیست
ماجرای عقل پرسیدم ز عشق
گفت معزولست و فرمانیش نیست
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشمبندی
مخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟
جان ندارد هر که جانانیش نیست
تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سر عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
کامران آن دل که محبوبیش هست
نیکبخت آن سر که سامانیش نیست
ماجرای عقل پرسیدم ز عشق
گفت معزولست و فرمانیش نیست
ای زلف تو هر خمی کمندی
چشمت به کرشمه چشمبندی
مخرام بدین صفت مبادا
کز چشم بدت رسد گزندی
یارب چه شدی اگر به رحمت
باری سوی ما نظر فکندی؟
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
14:08
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه