تصنیفی با خوانندگی داود فراهانی و آهنگساز مهیار فیروزبخت و شعری از حمید سبزواری
زهی شب دفتر دل باز کردم
حدیث عاشقی آغاز کردم
صفای نیمهشب را دوست دارم
نیاز از من ز دلبر ناز کردم
زهی شب گر سحر رویی مرا بود
دلی در حلقه مویی مرا بود
دلم یاد سحر هرگز نمی کرد
اگر از عاشقی بویی مرا بود
مدامت دیده بر درگاه دارم
سراغ ات را ز مهر و ماه دارم
دلم الفت به هر صورت نبندد
که تصویر تو را همراه دارم
غم عاشق به هر سر در نگنجد
درون هر صدف گوهر نگنجد
قلم بگذار و دفتر را رها کن
که این غم نامه در دفتر نگنجد
مگو مجنون چرا بی پا و سر بود؟
چرا آواره کوه و کمر بود؟
دلت یاد سر و سامان نمی کرد
اگر از حسن لیلی با خبر بود
زهی شب دفتر دل باز کردم
حدیث عاشقی آغاز کردم
صفای نیمهشب را دوست دارم
نیاز از من ز دلبر ناز کردم
زهی شب گر سحر رویی مرا بود
دلی در حلقه مویی مرا بود
دلم یاد سحر هرگز نمی کرد
اگر از عاشقی بویی مرا بود
مدامت دیده بر درگاه دارم
سراغ ات را ز مهر و ماه دارم
دلم الفت به هر صورت نبندد
که تصویر تو را همراه دارم
غم عاشق به هر سر در نگنجد
درون هر صدف گوهر نگنجد
قلم بگذار و دفتر را رها کن
که این غم نامه در دفتر نگنجد
مگو مجنون چرا بی پا و سر بود؟
چرا آواره کوه و کمر بود؟
دلت یاد سر و سامان نمی کرد
اگر از حسن لیلی با خبر بود
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه