تصنیف شوشتری ساخته افشین رامین
ای آنکه عاجز است زبان از ثنای تو
و اندیشه خاکسار در کبریای تو
گر بند بند عاشقت از هم جدا کنند
ناید برون زنای دلش جز نوای تو
دردانه ی غمت نفروشد به عالمی
دلخسته ای که گشت رهین بلای تو
آنان که سرفراز به تشریف قربت اند
نبود مراد خاطرشان جز رضای تو
گر جان من بسوخت ز مهر تو باک نیست
تو جان عالمی همه جانها فدای تو
بر این دل شکسته ی بی تاب رحمت آر
بیگانه شو ز خویش چو شد آشنای تو
ای آنکه عاجز است زبان از ثنای تو
و اندیشه خاکسار در کبریای تو
گر بند بند عاشقت از هم جدا کنند
ناید برون زنای دلش جز نوای تو
دردانه ی غمت نفروشد به عالمی
دلخسته ای که گشت رهین بلای تو
آنان که سرفراز به تشریف قربت اند
نبود مراد خاطرشان جز رضای تو
گر جان من بسوخت ز مهر تو باک نیست
تو جان عالمی همه جانها فدای تو
بر این دل شکسته ی بی تاب رحمت آر
بیگانه شو ز خویش چو شد آشنای تو
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه