مرثیه ای با صدای عبدالحسین مختاباد به آهنگسازی فریدون شهبازیان
به فجر و عاشورا به صبح بی آغاز
که تا ابد آید ز کشتگان آواز
در این درنگستان غریو خون جاریست
نماند از کشتن پرنده از پرواز
نه روح ایمان مرد نه نی نوا افسرد
نه پردگی شد عشق نه پرده در شد راز
غروب عسیان را طلوع انسان را
سپیده عاشورا ستاره عاشوراست
کران نگیرد ره به قرن و سال و مه
همیشه عاشورا هماره عاشوراست
الا که از آهن حصار رویین کن
کتاب و میزان را اسیر حرمان کن
قرین شیطان کن خدا ستیزان را
نه چاه بیژن بین نه خزّ ادکن
نه برق جوشن بین
به صبح بهمن بین
که جامه در خون زد
سپیده خیزان را
چو شور و شی دارد
نه رزم و نی دارد
ملک حسین آرد
بهار کوته تو
ز قصه آگه تو
فلک گریزان را
به فجر و عاشورا به صبح بی آغاز
که تا ابد آید ز کشتگان آواز
در این درنگستان غریو خون جاریست
نماند از کشتن پرنده از پرواز
نه روح ایمان مرد نه نی نوا افسرد
نه پردگی شد عشق نه پرده در شد راز
غروب عسیان را طلوع انسان را
سپیده عاشورا ستاره عاشوراست
کران نگیرد ره به قرن و سال و مه
همیشه عاشورا هماره عاشوراست
الا که از آهن حصار رویین کن
کتاب و میزان را اسیر حرمان کن
قرین شیطان کن خدا ستیزان را
نه چاه بیژن بین نه خزّ ادکن
نه برق جوشن بین
به صبح بهمن بین
که جامه در خون زد
سپیده خیزان را
چو شور و شی دارد
نه رزم و نی دارد
ملک حسین آرد
بهار کوته تو
ز قصه آگه تو
فلک گریزان را
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه