امیرهوشنگ ابتهاج ششم اسفند 1306 در رشت متولد شد. او از تأثیرگذارترین شاعران و ترانه سرایان (تصنیف سازان) معاصر ایران است.
امیرهوشنگ ابتهاج ششم اسفند 1306 در رشت متولد شد. پدرش، آقاخان ابتهاج، از مردان سرشناس رشت و مدتی رئیس بیمارستان پورسینای این شهر بود. هوشنگ ابتهاج تحصیلات ابتدایی را در رشت آغاز کرد و بخشی از تحصیلات دبیرستانی را در مدارس عنصری، قاآنی، لقمان و شاهپور در رشت و کلاس پنجم و ششم متوسطه را در دبیرستان تمدن تهران سپری کرد. در سال 1318 با موسیقی و سرودن شعر آشنا شد و در همین دوران اولین دفتر شعر خود را به نام «نخستین نغمهها» منتشر کرد.
ابتهاج در جوانی دلباخته دختری ارمنی به نام «گالیا» شد که در رشت ساکن بود و این عشق ِجوانی دستمایهی اشعار عاشقانهای شد که در آن دوران سرود. بعدها که ایران غرق جنگ و بحران شد، ابتهاج شعری به نام کاروان «دیرست گالیا…»، با اشاره به همان روابط عاشقانهاش، در گیرودار مسائل سیاسی سرود.
در سال 1337 با «آلما مایکیال» ازدواج کرد و حاصل این ازدواج چهار فرزند به نامهای یلدا (1338)، کیوان (1339)،آسیا (1340)، و کاوه (1341) است.
**
آشنایی سایه با حمیدی شیرازی و فریدون توللی در سال 1325 و شهریار در سال 1327 و نیز با نیما یوشیج در سال 1330، در شعر او بسیار تأثیر گذاشت؛ البته باید این نکته را در نظر داشت که او از مدتها پیش با شعر این شاعران آشنایی یافته بود. در همین دوران بود که با شاعران جوانتر و هم سن و سال خود( که بعدها در شعر نو از نام آوران شدند) آشنا شد و از آنها تأثیر بسیار گرفت. از جمله ی آنها، در سال 1328 با نادر نادرپور و سال 1330 با سیاوش کسرایی، احمد شاملو، منوچهر شیبانی، اسماعیل شاهرودی، فریدون مشیری، فروغ فرخزاد، سهراب سپهری و مهدی اخوان ثالث آشنا شد. دوگانگی سبکی شعر سایه، شاید به خاطر همین آشنایی و هم نشینی با شاعران دو نسل متفاوت باشد.
ابتهاج مدتی به عنوان مدیرکل شرکت دولتی سیمان تهران به کار اشتغال داشت. منزل شخصی او که از منازل سازمانی شرکت سیمان است، در سال 1387 با نام «خانه ارغوان» به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده است. سبب این نامگذاری وجود درخت ارغوان معروفی در حیاط این خانه است که سایه شعر معروف «ارغوان» خود را برای آن درخت گفته است.
سایه در سال 1346 در جشن هنر شیراز، در کنار آرامگاه حافظ شعرخوانی می کند که دکتر باستانی پاریزی در سفرنامه معروف خود (از پاریز تا پاریس) استقبال شرکت کنندگان و هیجان آنها پس از شنیدن اشعار سایه را شرح میدهد و مینویسد تا قبل از آن هرگز باور نمیکرده است که مردم از شنیدن یک شعر نو تا این حد هیجانزده شوند.
ابتهاج از سال 1350 تا 1356 سرپرست برنامه «گلها» در رادیوی ایران (پس از کناره گیری داوود پیرنیا) و پایهگذار برنامه موسیقایی «گلچین هفته» بود. تعدادی از غزلها، تصنیفها و اشعار نیمایی او را موسیقیدانان ایرانی نظیر محمدرضا شجریان، شهرام ناظری و حسین قوامی اجرا کردهاند. تصنیف خاطره انگیز «تو ای پری کجایی» و «سپیده (ایران ای سرای امید)» از اشعار اوست.
در خردادماه سال 1351، به سمت سرپرست موسیقی ایرانی در رادیو مشغول به کار می شود. او به موسیقی از همان دوران جوانی علاقه نشان می داد و در این زمان علاقه اش بیشتر شد و همین امر باعث شد که در شعر فارسی نیز بسیار دقیق شود. باید گفت که فعالیتهای هنری او تنها مربوط به سامان دادن موسیقی سنتی در رادیو نیست. سایه در سال 1353 با کمک و همکاری محمدرضا لطفی، گروه موسیقی «شیدا» و سال بعد با همکاری حسین علیزاده و پرویز مشکاتیان گروه موسیقی «عارف» را بنیان گذاشت و بعد از انقلاب هم به کمک همین هنرمندان، «کانون چاووش» را تأسیس کرد. بنابراین او در پالایش موسیقی ایرانی هم سهم عمده ای دارد و نیز یکی از مشوقان و راهنمایان محمدرضا شجریان بود.
همچنین سایه تصنیفهای بسیار زیبایی ساخته و در آنها پیوند میان موسیقی و شعر را به اوج کمال رسانده و استادی خود را در هر دوی این هنرها به اثبات رسانده است. از میان آنها می توان به این آثار اشاره کرد: بهانه (ای عشق همه بهانه از توست)، ترانه (تا تو با منی، زمانه با من است)، تصنیف «تو ای پری کجایی» و بسیاری دیگر.
سایه بعد از حادثه میدان ژاله (17 شهریور 1357) به همراه محمدرضا لطفی، محمدرضا شجریان و حسین علیزاده، به نشانه اعتراض از رادیو استعفاء کرد.
از مهمترین آثار هوشنگ ابتهاج «تصحیح غزلهای حافظ» است که با عنوان «حافظ به سعی سایه» نخستین بار در 1372 نشر کارنامه آن را به چاپ رساند و بار دیگر با تجدیدنظر و تصحیحات تازه منتشر شد.
سایه هم در آغاز، همچون شهریار، چندی کوشید تا به راه نیما برود؛ اما نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، به ویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساساً شاعری غزلسرا بود؛ همخوانی نداشت؛ پس راه خود را که همان سرودن غزل بود، دنبال کرد.
ابتهاج در سال 1325 مجموعهٔ «نخستین نغمهها» را که شامل اشعاری به شیوهٔ کهن است، منتشر کرد. در این دوره هنوز با نیما یوشیج آشنا نشده بود. «سراب» نخستین مجموعهٔ او به شیوه جدید است، اما قالب همان چهارپاره است با مضمونی از نوع تغزل و بیان احساسات و عواطف فردی؛ عواطفی واقعی و طبیعی. مجموعهٔ «سیاه مشق»، با آنکه پس از «سراب» منتشر شد، شعرهای سالهای 25 تا 29 را دربرمیگیرد. سایه در این مجموعه، تعدادی از غزلهای خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آنجا که میتوان گفت تعدادی از غزلهای او از بهترین غزلهای این دوران بهشمار میرود.
او در مجموعههای بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با کتاب «شبگیر» که حاصل سالهای پر تب و تاب پیش از سال 1332 است، به شعر اجتماعی روی آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازهای در شعر معاصر گشود.
سایه در مهرماه سال 1395 بیست و سومین جایزه بنیاد موقوفات افشار را دریافت کرد. در این جلسه علاوه بر سید مصطفی محقق داماد و غلامعلی حداد عادل، شخصیتهای برجسته فرهنگی چون محمدرضا شفیعی کدکنی، حسن انوری، فتحالله مجتبایی، علی اکبر صالحی، سیدرضا صالحی امیری، احمد مسجدجامعی، عبدالحسین مختاباد، ژاله آموزگار و… حضور داشتند.
کتابشناسی:
نخستین نغمهها، 1325
سراب، 1330
سیاه مشق، فروردین 1332
شبگیر، مرداد 1332
زمین، دی 1334
چند برگ از یلدا، آبان 1344
یادنامه، مهر 1348 (ترجمه شعر تومانیان، شاعر ارمنی، با همکاری نادرپور، گالوست خاننس و روبن)
تا صبح شب یلدا، مهر 1360
یادگار خون سرو، بهمن 1360
حافظ به سعی سایه (دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج)
تاسیان مهر 1385 (اشعار ابتهاج در قالب نو)
بانگ نی
از بین این مجموعهها «سیاه مشق» و «تاسیان» تنها دفترهایی هستند که ابتهاج، با تجدیدنظر در محتوا، به چاپهای بعدی رساند که مجموعه و چکیدهٔ همهٔ شعرهایش است. «بانگ نی» نیز در پاییز 1395 بدون آگاهی او منتشر شد.
****
غلامحسین یوسفی دربارهٔ شعر سایه میگوید: «در غزل فارسی معاصر، شعرهای سایه در شمار آثار خوب و خواندنی است. مضامین گیرا و دلکش، تشبیهات و استعارات و صور خیال بدیع، زبان روان و موزون و خوشترکیب و هماهنگ با غزل، از ویژگیهای شعر اوست و نیز رنگ اجتماعی ظریف آن یادآور شیوهٔ دلپذیر حافظ است. اشعار نو او نیز دارای درونمایهای تازه و ابتکاری است؛ و چون فصاحت زبان و قوت بیان سایه با این درونمایهٔ ابتکاری همگام شده، نتیجهٔ مطلوبی به بار آوردهاست».
در شعر پس از نیما، در حوزهٔ غزل (با توجه به شاعرانی که در آن زمان حضور داشتهاند) نامهایی چون هوشنگ ابتهاج، منوچهر نیستانی، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی و سیمین بهبهانی برجسته تر است.
****
نمونه ای از غزلهای سایه:
بگردید، بگردید، درین خانه بگردید
درین خانه غریبند، غریبانه بگردید
یکی مرغ چمن بود که جفت دل من بود
جهان لانه ی او نیست پیِ لانه بگردید
یکی ساقی مست است پس پرده نشسته است
قدح پیش فرستاد که مستانه بگردید
یکی لذت مستی ست، نهان زیر لب کیست؟
ازین دست بدان دست چو پیمانه بگردید
یکی مرغ غریب است که باغ دل من خورد
به دامش نتوان یافت، پی دانه بگردید
نسیم نفس دوست به من خورد و چه خوشبوست
همین جاست، همین جاست، همه خانه بگردید
نوایی نشنیده ست که از خویش رمیده ست
به غوغاش مخوانید، خموشانه بگردید
سرشکی که بر آن خاک فشاندیم بن تاک
در این جوش شراب است، به خمخانه بگردید
چه شیرین و چه خوشبوست، کجا خوابگه اوست ؟
پی آن گُل پر نوش چو پروانه بگردید
بر آن عشق بخندید که عشقش نپسندید
در این حلقه ی زنجیر چو دیوانه بگردید
درین کنج غم آباد نشانش نتوان دید
اگر طالب گنجید به ویرانه بگردید
کلید درِ امید اگر هست، شمایید
درین قفل کهن سنگ چو دندانه بگردید
رخ از سایه نهفته ست، به افسون که خفته ست؟
به خوابش نتوان دید، به افسانه بگردید
تن او به تنم خورد، مرا برد، مرا برد
گرم باز نیاورد، به شکرانه بگردید
****
شعری نیمایی از سایه :
چه فکر میکنی
که بادبان شکسته، زورق به گل نشستهای است زندگی
در این خراب ریخته
که رنگ عافیت از او گریخته
به بن رسیده، راه بسته ایست زندگی
چه سهمناک بود سیل حادثه
که همچو اژدها دهان گشود
زمین و آسمان ز هم گسیخت
ستاره خوشه خوشه ریخت
و آفتاب
در کبود دره های آب غرق شد
هوا بد است
تو با کدام باد می روی؟
چه ابرتیره ای گرفته سینه تو را
که با هزار سال بارش شبانه روز هم
دل تو وا نمی شود
تو از هزاره های دور آمدی
در این درازنای خون فشان
به هر قدم نشانِ نقش پای توست
در این درشت نای دیو لاخ
ز هر طرف طنین گامهای رهگشای توست
بلند و پست این گشاده دامگاه ننگ و نام
به خون نوشته نامه وفای توست
به گوش بیستون هنوز
صدای تیشههای توست
چه تازیانه ها که با تن تو تاب عشق آزمود
چه دارها که از تو گشت سربلند
زهی که کوه قامت بلند عشق
که استوار ماند در هجوم هر گزند
نگاه کن هنوز آن بلند دور
آن سپیده آن شکوفهزار انفجار نور
کهربای آرزوست
سپیده ای که جان آدمی هماره در هوای اوست
به بوی یک نفس در آن زلال دم زدن
سزد اگر هزار بار بیفتی از نشیب راه و باز
رو نهی بدان فراز
چه فکر میکنی
جهان چو آبگینهی شکسته ای ست
که سرو راست هم در او
شکسته مینمایدت
چنان نشسته کوه
در کمین این غروب تنگ
که راه
بسته مینمایدت
زمان بیکرانه را تو با شمار گام عمر ما مسنج
به پای او دمی است این درنگ درد و رنج
به سان رود که در نشیب دره سر به سنگ میزند
رونده باش
امید هیچ معجزی ز مرده نیست
زنده باش
***