مجموعه ترانه ساخته محمد سریر با صدای محمد نوری، 1380
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
7:50به پيش روي من، تا چشم ياري مي كند، درياست چراغ ساحل آسودگي ها در افق پيداست درين ساحل كه من افتاده ام خاموش، غمم دريا، دلم تنهاست وجودم بسته در زنجير خونين تعلق ها ست خروش موج، با من مي كند نجوا، كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت كه هر كس دل به دريا زد رهائي يافت مرا آن دل كه بر دريا زنم، نيست ز پا اين بند خونين بر كنم نيست ، اميد آنكه جان خسته ام را ،به آن ناديده ساحل افكنم نيست
-
6:59شب پر از نوازش باران ها من تهي, تر از هميشه در شب نگاه تو مي بينم غم نشسته پشت شيشه من تهي تر از, هميشه بر دريچه, دلم مي بارد ياد تو همچون باران در ميان كوچه زير باران مي گردم من سرگردان, من تهي تر از هميشه, من تهي تر از هميشه اي كه از تو مانده, تنها بر جا در قلبم, درد و حسرت تو برو دگر كه من ميمـانم دور از تو درين غربت شب پر از نوازش, باران هـا من تهي, تر از هميشه در شب نگاه تو مي بينم غـم نشسته پشت شيشه
-
7:54شبي بي پروا ز عشق پاكم به تو بيهوده شكايت كردم ازاين شيدايي غم تنهايي برايت جانان حكايت كردم آنشب غمگين گريه كردم آن شب سرد مه آلود بي تو از دنيا گذشتم سرنوشت عشقم اين بود بي تو اكنون دل من ز غم سوزد از اين شعله همه جانم افروزد از اين شيدايي غم تنهايي برايت جانان حكايت كردم شبي بي پروا زعشق پاكم به تو بيهوده شكايت كردم
-
6:54آه حريرِ مهتاب ، مستي شبان مي بينم در نگاهت اِي چهره ي هستي با شور و مستي ، سر نهادم به راهت آه نازم بكش باز ، كه دارم نياز به گريه ي خاموشت واي اين را مي دانم ، كه عشق سوزانم شد فراموشم اي عطرِ پريده ، بوي تو را من ، در جان نهفته دارم در عالم خيال ، اميدي مَحال ، بيهوده خفته دارم آه با تو كه بودم ، بي تو چه هستم ، اين را كس نمي داند واي دريغ و افسوس كه عشقِ جاودان تا ابد نمي ماند آه حريرِ مهتاب ، مستي شبان مي بينم در نگاهت اِي چهره ي هستي با شور و مستي ، سر نهادم به راهت آه نازم بكش باز ، كه دارم نياز به گريه ي خاموشت واي اين را مي دانم ، كه عشق سوزانم شد فراموشم اي عطرِ پريده ، بوي تو را من ، در جان نهفته دارم در عالم خيال ، اميدي مَحال ، بيهوده خفته دارم آه با تو كه بودم ، بي تو چه هستم ، اين را كس نمي داند واي دريغ و افسوس كه عشقِ جاودان تا ابد نمي ماند
-
1:44دِل از مَن برد و روي از من نهان كرد خدايا با كه اين بازي تَوان كرد شب تنهاييَم؛ در قصد جان بود خيالش لطفهاي بي كران كرد خدايــا با كه اين بازي تَوان كرد چرا چون لاله خونين دِل نباشم كه با ما نرگسِ او سر گران كرد قصدِ جان كرد خدايـا با كه اين بازي تَوان كرد صبا گر چاره داري وقت؛ وقت هست وقت هست كه درد اشتياقم قصدِ جان كرد ، رو نهان كرد سر گران كرد خدايــا با كه اين بازي تَوان كرد ميان مهربانان كِي توان گفت كه يارِ ما چنين گفت و چِنان كرد
-
6:29چون اشكي افتادم به راهت در جواني چون آهي پيچيدم به دشت زندگاني اما تو رفتي مانده ام تنهاي تنها نا اميد و خسته هر جان لبخندت هر شب در خيالم مي تراود چشم تو شعر اشنايي مي سرايد در قلبت آيا شعله اي از عشق ديرين مانده بر جا من بهاران را در تو مي جويم قصه دل را با تو مي گيوم ماندم تنها مي روم بي تو مرغك زيبا كي دگر سازيم اشيان بر پا بازا بازا
-
8:07شاخه هـــا به هم گِره مي خوردنــد خوشه ها به هم تَنه مي سودَند شُعله ها چو دود بِهم رَفته دست ها چو حَلقه بِهم بودند هَر كه، هَر چه بود هَمه با هَم خوشه ها سپُرده به هَم سَرها موج هـــا بهَم شده در نَجوا مَن چو برگ زَرد…. دستِ باد سَرد مَن چو برگ زَرد…. دستِ باد سَرد در شبِ خَزان زدگيهايم… از دِرخت خويش جدا بودم درِ كنار مـَــــن شاخه ها به هم گِره مي خوردَند خوشه ها به هم تَنه مي سودَند شُعله ها چو دود بِهم رَفته دست ها چو حَلقه بِهم بودند هَر كه، هَر چه بود هَمه با هَم خوشه ها سپُرده به هَم سَرها موج هـــا بهَم شده در نَجوا موج هـــا بهَم شده در نَجو
-
5:56زندگي يه كوره راه بي نشونه هيچ كي دست سرنوشت رو نمي خونه وا مونده ي شهر و ديارم عاصي ز دست روزگازم تنهاي تنها دلكنده از شهر اميدم از دل كلامي نشنيدم جز نام غم ها دنياي ما چرا به ما وفا نداره بي اعتباره چرا خزون هميشه آفت بهاره اين روزگاره يه روز تو اين زندون غم دل هاي ما زندونيه شادي فردا مرگ غم تقدير آسمونيه زندگي يه كوره راه بي نشونه هيچ كي دست سرنوشت رو نمي خونه وا مونده ي شهر و ديارم عاصي ز دست روزگازم تنهاي تنها دلكنده از شهر اميدم از دل كلامي نشنيدم جز نام غم ها دنياي ما چرا به ما وفا نداره بي اعتباره چرا خزون هميشه آفت بهاره اين روزگاره
-
5:56زندگي يه كوره راه بي نشونه هيچ كي دست سرنوشت رو نمي خونه وا مونده ي شهر و ديارم عاصي ز دست روزگازم تنهاي تنها دلكنده از شهر اميدم از دل كلامي نشنيدم جز نام غم ها دنياي ما چرا به ما وفا نداره بي اعتباره چرا خزون هميشه آفت بهاره اين روزگاره يه روز تو اين زندون غم دل هاي ما زندونيه شادي فردا مرگ غم تقدير آسمونيه زندگي يه كوره راه بي نشونه هيچ كي دست سرنوشت رو نمي خونه وا مونده ي شهر و ديارم عاصي ز دست روزگازم تنهاي تنها دلكنده از شهر اميدم از دل كلامي نشنيدم جز نام غم ها دنياي ما چرا به ما وفا نداره بي اعتباره چرا خزون هميشه آفت بهاره اين روزگاره
کاربر مهمان