ترانهی پاپ
بخت باز آید از آن در که یکی چون تو درآید
روی زیبای تو دیدن درِ دولت بگشاید
صبر بسیار ببیاد ، پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی
چو تو فرزند بزاید
این ظرافت که تو داری، همه دل ها بفریبی
این لطافت که تو داری، همه غم ها بزداید
چشم عاشق نتوان دوفت، که معشوق نبیند
نای بلبل نتوان بست، که بر گل نسُراید
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی،
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید
گر مرا هیچ نباشد، نه به دنیا ، نه به عُقبی
چون تو دارم، همه دارم ، دگرم هیچ نباید
مژده ای دل، که کنون وقت وصال است و غمت رو به زوال است
به عشاق بگیویید رهِ وصل بپویید
که چهارم مه از آن چهارده ماه
که عالم همه مجنون رخش، در طلبش، نعره زنانندو
به دف، رقص کنناند و به دل خوف و رجا
از کرم ساقی ما، طرد شده درد و
ز شوقِ قدمش، سرو روان است و چنین است و چنان است
قرارِ دو جهان است و
سپاهی ز غلامان، به رهش جامه دریدند و
دل از خویش بُریدند و به معشوق رسیدند و
همین مشغله¬ی ماست، که از عشق بمیرم و جز او یار نگیریم
با همه خلق نمودم، خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
دل به سختی بنهادم، پس از آن دل به تو دادم
آن که از دوست تحمل نکند، عهد نپاید
گر حلال است که خون همه عالم تو بریزی، آن که
روی از همه عالم به تو آورد نشاید
چشمِ عاشق نتوان دوخت، که معشوق نبیند
نای بلبل نتوان بست، که بر گل نسُراید
هر که دلارام دید، از دلش آرام رفت،
باید نیابد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می رفت و ما عاشق و بیدل شدیم
پرده بر انداختی، کار به اتمام رفت
مه ننماید به روز، چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام، کیست که بر بام رفت
گر به همه عمر خویش، با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت
دل و دینم به فدای قد و بالای نگاری
که همه بنده نواز است و حقیقت نه مجاز است
چه بگویم، که چنین قصه دراز است
جهانی به درش، غرق نیاز است
نماز است، جواز ا ست به دلم سوز و گداز است
منم آن منم آن منم آن ریزه خورِ خوانِ کریمش
که به کس کار ندارم به جز آن یار ندارم
منِ نالایقِ ناقابل نالان، چه کنم؟
با همه درماندگی و دوری و شرمندگی و بندگی و بی ثمری
پیش همان شه که کریم است و رحیم است و همان یار قدیم است
جهانگیرِ جهاندار و به دل، دلبر و دلدار و وفادار و
هوادار و بهین سرور و سردار و
کس و کار و به دل یار و جهانی به کرم هاش بدهکار و ...
چه میشد، دل غم دیده ی من را بشود، باز خریدار؟
بخت باز آید از آن در که یکی چون تو درآید
روی زیبای تو دیدن درِ دولت بگشاید
صبر بسیار ببیاد ، پدر پیر فلک را تا دگر مادر گیتی
چو تو فرزند بزاید
این ظرافت که تو داری، همه دل ها بفریبی
این لطافت که تو داری، همه غم ها بزداید
چشم عاشق نتوان دوفت، که معشوق نبیند
نای بلبل نتوان بست، که بر گل نسُراید
نیشکر با همه شیرینی اگر لب بگشایی،
پیش نطق شکرینت چو نی انگشت بخاید
گر مرا هیچ نباشد، نه به دنیا ، نه به عُقبی
چون تو دارم، همه دارم ، دگرم هیچ نباید
مژده ای دل، که کنون وقت وصال است و غمت رو به زوال است
به عشاق بگیویید رهِ وصل بپویید
که چهارم مه از آن چهارده ماه
که عالم همه مجنون رخش، در طلبش، نعره زنانندو
به دف، رقص کنناند و به دل خوف و رجا
از کرم ساقی ما، طرد شده درد و
ز شوقِ قدمش، سرو روان است و چنین است و چنان است
قرارِ دو جهان است و
سپاهی ز غلامان، به رهش جامه دریدند و
دل از خویش بُریدند و به معشوق رسیدند و
همین مشغله¬ی ماست، که از عشق بمیرم و جز او یار نگیریم
با همه خلق نمودم، خم ابرو که تو داری
ماه نو هر که ببیند به همه کس بنماید
دل به سختی بنهادم، پس از آن دل به تو دادم
آن که از دوست تحمل نکند، عهد نپاید
گر حلال است که خون همه عالم تو بریزی، آن که
روی از همه عالم به تو آورد نشاید
چشمِ عاشق نتوان دوخت، که معشوق نبیند
نای بلبل نتوان بست، که بر گل نسُراید
هر که دلارام دید، از دلش آرام رفت،
باید نیابد خلاص هر که در این دام رفت
یاد تو می رفت و ما عاشق و بیدل شدیم
پرده بر انداختی، کار به اتمام رفت
مه ننماید به روز، چیست که در خانه تافت
سرو نروید به بام، کیست که بر بام رفت
گر به همه عمر خویش، با تو برآرم دمی
حاصل عمر آن دم است، باقی ایام رفت
دل و دینم به فدای قد و بالای نگاری
که همه بنده نواز است و حقیقت نه مجاز است
چه بگویم، که چنین قصه دراز است
جهانی به درش، غرق نیاز است
نماز است، جواز ا ست به دلم سوز و گداز است
منم آن منم آن منم آن ریزه خورِ خوانِ کریمش
که به کس کار ندارم به جز آن یار ندارم
منِ نالایقِ ناقابل نالان، چه کنم؟
با همه درماندگی و دوری و شرمندگی و بندگی و بی ثمری
پیش همان شه که کریم است و رحیم است و همان یار قدیم است
جهانگیرِ جهاندار و به دل، دلبر و دلدار و وفادار و
هوادار و بهین سرور و سردار و
کس و کار و به دل یار و جهانی به کرم هاش بدهکار و ...
چه میشد، دل غم دیده ی من را بشود، باز خریدار؟
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه