بازخوانی تصنیف قدیمی
دیدی آخر دل ز من بردی و رو نهان کردی
هرچه را دشمن نکرد ای دوست با من آن کردی
تا که فهمیدی که عاشقم ناگهان رفتی
ز چشمم سیل خون روان کردی
چه شبها که با یاد تو سحر کردم
زمین را در غمت از گریه تر کردم
دل به عشق تو دادم
نمیروی از یادم
در کوی تو افتادم
در آرویت جوانیم طی شد
بهار عمرم در غم تو دی شد
سالها رفت و نرفت یادت از دل من
برگرد ای چاره حل کن مشکل من
شکوهها دارم از رفتار تو
این گفتار تو جور بسیار تو
چه سادهدل بودم تو را نشناختم
در آتش عشقت سوختم و ساختم
میان گریه میخندم شمع سوزانم
به حال خود اشک میریزم رو به پایانم
دیدی آخر دل ز من بردی و رو نهان کردی
هرچه را دشمن نکرد ای دوست با من آن کردی
تا که فهمیدی که عاشقم ناگهان رفتی
ز چشمم سیل خون روان کردی
چه شبها که با یاد تو سحر کردم
زمین را در غمت از گریه تر کردم
دل به عشق تو دادم
نمیروی از یادم
در کوی تو افتادم
در آرویت جوانیم طی شد
بهار عمرم در غم تو دی شد
سالها رفت و نرفت یادت از دل من
برگرد ای چاره حل کن مشکل من
شکوهها دارم از رفتار تو
این گفتار تو جور بسیار تو
چه سادهدل بودم تو را نشناختم
در آتش عشقت سوختم و ساختم
میان گریه میخندم شمع سوزانم
به حال خود اشک میریزم رو به پایانم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه