تصنیف افشاری از فریدون حافظی ، 1391
نسیم آمده با جلوه ی بسیار
نسیم آمده با مژده ی دیدار
دلم شد زنده از عطر بهار و روی دلدار
شفای درد خود می جویم از آن چشم بیمار
نسیم خوش خبر جانم به فدایت
دلم پر می کشد هر سو به هوایت
بهارم نگارم تویی تاب و قرارم
رها کن چو ابری به پای تو ببارم
دلم تازه شد از هر نفست ای نوگل نازم
مسیحا دم من جلوه کنی جان می بازم
به عشق روی تو از هستی خود آسان گذشتم
ببین چون شبنمی در هوای تو از جان گذشتم
به شوق وصل تو از باد و از توفان گذشتم
غمی به دل ندارم تویی تویی تو یارم
نشسته ای کنارم
دلی دارم پر از شوق دلی دارم پر از شور
رها از شام ظلمت سراپا غرقه در نور
نسیم آمده با جلوه ی بسیار
نسیم آمده با مژده ی دیدار
دلم شد زنده از عطر بهار و روی دلدار
شفای درد خود می جویم از آن چشم بیمار
نسیم خوش خبر جانم به فدایت
دلم پر می کشد هر سو به هوایت
بهارم نگارم تویی تاب و قرارم
رها کن چو ابری به پای تو ببارم
دلم تازه شد از هر نفست ای نوگل نازم
مسیحا دم من جلوه کنی جان می بازم
به عشق روی تو از هستی خود آسان گذشتم
ببین چون شبنمی در هوای تو از جان گذشتم
به شوق وصل تو از باد و از توفان گذشتم
غمی به دل ندارم تویی تویی تو یارم
نشسته ای کنارم
دلی دارم پر از شوق دلی دارم پر از شور
رها از شام ظلمت سراپا غرقه در نور
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه