تصنیف افشاری ساخته داوود فراهانی، 1374
ندانم چه هستی که بر دل نشستی
چو شمعی فروزان به محفل نشستی
وجودم سراپا نظر بر تو دارد
به چشمم قدم نه که بر دل نشستی
دل ما کجا در خور مهرت افتد
تو گنجی به ویرانه قابل نشستی
زهر جا گذشتم به هرجا رسیدم
چو آئینه ما را مقابل نشستی
من اینجا ملول از مکافات عشقم
تو آنجا ز حالم چه غافل نشستی
مرا دیده دریا شد از گریه اما
تو آرام گویی به ساحل نشستی
ندانم چه هستی که بر دل نشستی
چو شمعی فروزان به محفل نشستی
وجودم سراپا نظر بر تو دارد
به چشمم قدم نه که بر دل نشستی
دل ما کجا در خور مهرت افتد
تو گنجی به ویرانه قابل نشستی
زهر جا گذشتم به هرجا رسیدم
چو آئینه ما را مقابل نشستی
من اینجا ملول از مکافات عشقم
تو آنجا ز حالم چه غافل نشستی
مرا دیده دریا شد از گریه اما
تو آرام گویی به ساحل نشستی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
4:35
کاربر مهمان