ترانهی پاپ
من آن کوه دردم ، گله دارم از تو و خویشانم
که همچون مرغی بال و پر بسته کنج این زندانم
چو تنها شدم بی نشان ماندم
به جا مانده از کاروان ماندم
که می آید و دست من گیرد
که من در حصاری رها ماندم
خدایا مرا چاره ای کن، تو رحمی به آواره ای کن
مرا چاره ای کن که از غم نمیرم
تو خواهی که از بیگناهی بمیرم
کجا کی روا باشد این زندگانی
ز خود بی خبر ور ز او بی نشانی
خدایا مرا چاره ای کن، تو رحمی به آواره ای کن
من آن کوه دردم ، گله دارم از تو و خویشانم
که همچون مرغی بال و پر بسته کنج این زندانم
چو تنها شدم بی نشان ماندم
به جا مانده از کاروان ماندم
که می آید و دست من گیرد
که من در حصاری رها ماندم
خدایا مرا چاره ای کن، تو رحمی به آواره ای کن
مرا چاره ای کن که از غم نمیرم
تو خواهی که از بیگناهی بمیرم
کجا کی روا باشد این زندگانی
ز خود بی خبر ور ز او بی نشانی
خدایا مرا چاره ای کن، تو رحمی به آواره ای کن
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
3:26
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه