تصنیف ابوعطا، 1396
بنما رخ که مه تابانی
بگشا لب به غزل افشانی
یارم دلدارم دور از تو دارم من این شیدایی
شب جان فرسایی
شادم کن به نگاهی گاهی
یادم کن که مرا دلخواهی
ای مهر و ماهم یار دلخواهم ز دلم آگاهی
جانا هستی من لب بگشا ز سخن
شور و مستی من در من شعله فکن
ساقی پی در پی مستم کن از من
ز وفای جامی که برآرد کامی
ای مهر رخشان با یادت شبها
آشفته سری دارم شام و سحری دارم
در جان غزل جوشم من شعر تری دارم
وای از این شبها
با یادت تنها دارم ای زیبا
رویا در رویا
بنما رخ که مه تابانی
بگشا لب به غزل افشانی
یارم دلدارم دور از تو دارم من این شیدایی
شب جان فرسایی
شادم کن به نگاهی گاهی
یادم کن که مرا دلخواهی
ای مهر و ماهم یار دلخواهم ز دلم آگاهی
جانا هستی من لب بگشا ز سخن
شور و مستی من در من شعله فکن
ساقی پی در پی مستم کن از من
ز وفای جامی که برآرد کامی
ای مهر رخشان با یادت شبها
آشفته سری دارم شام و سحری دارم
در جان غزل جوشم من شعر تری دارم
وای از این شبها
با یادت تنها دارم ای زیبا
رویا در رویا
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه