ترانهی ارکسترال مازندرانی
ملک ایرون در خطر ای شیرمرد و شیرین
ورگ و میش قاطی بوه بوم و بنه دشت و خمن
بس زمونه یخ بعیت از غیرت و همت ویه
عاشقی و معرفت حراج و بیحرمت ویه
مردن چش ناشته سوو مه بعیت روزگار
بس که ارمون خاردنه دیم زر و زار
همچه وقته پرسا آرش شیرمرد مازرون
مشت غیرت از وطن، دوش داشتوه تیرکمون
جوونمرد پهلوون بیمو خمن، آفتاب جور
جان بیشته دست کف بورده دماوند حضور
ممّه آرش جان فدای آب و خاک
کاوه جور با فریدون بر ضحاک
وِ کمون چله پر وه تیر آزادی برار
تیر بزو تن تیکه پاره ملک ایرون برقرار
تیر ونه بورده هزارون فرسخی نزدیک آفتاب کش
مات و مبهوت دشمنون دل داشته کوره تش
شول و شیونگ و خشالی از زمین تا آسمون
لشگر ایرون همه احسن گته پیر و جوون
ممّه آرش جان فدای آب و خاک
کاوه جور با فریدون بر ضحاک
ای شیرمرد و شیرزن ایران در خطر بود
گرگ و میش در بام و دشت و جلگه قاطی شده بود
بس که زمانه یخ گرفته از همت و غیرت بود
عاشقی و معرفت حراج بیحرمت بود
چشم مردم نوری نداشت و روزگار مه گرفته بود
از بس که آرزو میخوردند صورتشان زرد و زار شده بود
در این زمان آرش شیرمرد مازندران برخاست
سراپا پر از غیرت روی دوشش تیر و کمان داشت
جوانمرد پهلوان آمد مانند آفتاب به دشت آمد
جان را کف دستش گرفت رفت نزد دماوند
من آرش هستم جان فدای آب و خاک
مانند کاوه با فریدون بر ضحاک
چله کمانش از تیر آزادی پر بود
تیر را زد و تنش تکه پاره شد ولی ملک ایران برقرار بود
تیرش تا هزاران فرسخی آفتاب رفت
دشمنان مات و مبهوت و دلشان کوره آتش شد
فریاد شوق و شیونگ و خوشحالی از زمین به آسمان رفت
تمام ایران از پیر و جوان احسنت میگفتند
من آرش هستم جان فدای آب و خاک
مانند کاوه با فریدون بر ضحاک.
ملک ایرون در خطر ای شیرمرد و شیرین
ورگ و میش قاطی بوه بوم و بنه دشت و خمن
بس زمونه یخ بعیت از غیرت و همت ویه
عاشقی و معرفت حراج و بیحرمت ویه
مردن چش ناشته سوو مه بعیت روزگار
بس که ارمون خاردنه دیم زر و زار
همچه وقته پرسا آرش شیرمرد مازرون
مشت غیرت از وطن، دوش داشتوه تیرکمون
جوونمرد پهلوون بیمو خمن، آفتاب جور
جان بیشته دست کف بورده دماوند حضور
ممّه آرش جان فدای آب و خاک
کاوه جور با فریدون بر ضحاک
وِ کمون چله پر وه تیر آزادی برار
تیر بزو تن تیکه پاره ملک ایرون برقرار
تیر ونه بورده هزارون فرسخی نزدیک آفتاب کش
مات و مبهوت دشمنون دل داشته کوره تش
شول و شیونگ و خشالی از زمین تا آسمون
لشگر ایرون همه احسن گته پیر و جوون
ممّه آرش جان فدای آب و خاک
کاوه جور با فریدون بر ضحاک
ای شیرمرد و شیرزن ایران در خطر بود
گرگ و میش در بام و دشت و جلگه قاطی شده بود
بس که زمانه یخ گرفته از همت و غیرت بود
عاشقی و معرفت حراج بیحرمت بود
چشم مردم نوری نداشت و روزگار مه گرفته بود
از بس که آرزو میخوردند صورتشان زرد و زار شده بود
در این زمان آرش شیرمرد مازندران برخاست
سراپا پر از غیرت روی دوشش تیر و کمان داشت
جوانمرد پهلوان آمد مانند آفتاب به دشت آمد
جان را کف دستش گرفت رفت نزد دماوند
من آرش هستم جان فدای آب و خاک
مانند کاوه با فریدون بر ضحاک
چله کمانش از تیر آزادی پر بود
تیر را زد و تنش تکه پاره شد ولی ملک ایران برقرار بود
تیرش تا هزاران فرسخی آفتاب رفت
دشمنان مات و مبهوت و دلشان کوره آتش شد
فریاد شوق و شیونگ و خوشحالی از زمین به آسمان رفت
تمام ایران از پیر و جوان احسنت میگفتند
من آرش هستم جان فدای آب و خاک
مانند کاوه با فریدون بر ضحاک.
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
5:19
کاربر مهمان