ترانه با صدای مهرداد کاظمی، 1374
سحرگاهان که گویی سوده ی زر ز دامان افق بر خاک می ریخت
ز مینای سپیده باده ی سرخ به جام نیلگون افلاک می ریخت
به دریا شد یکی مرد هنرمند برآمد تا بجوید گوهری پاک
یکی گوهر چراغ دیده ی جان چراغی خیره در او چشم افلاک
در آن دریای بی پایاب از شوق فروغلطید و آهنگ خطر کرد
صدف دامن گشود و مرد دریا چراغ دیده روشن از گهر کرد
خوشا بر همت فرزانه مردم که گوهر از دل دریا کشیدند
سحر را روشن از مهتاب کردند به خورشید جهان آرا رسیدند
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه