اجرای دکلمههای ارکسترال در رثای حضرت زهرا (س) با صدای شاعر
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
1:57ز ابتداي غزل انتها نوشته شده ستكجاست نام تو آخر كجا نوشته شده ست ؟چنان به وحي نگاه تو سر سپرده دلمكه با اجازه ات اين بيت ها نوشته شده ستگُلِ مُحمّدي حضرت خديجه ! چقدربه چهره ي تو (به نام خدا )نوشته شده ستبه دستخط ِّ سرشك ِ تو روي بال ِ مَلَكدو جلد مصحف سبز دعا نوشته شده ستفدك مساحت دلهاي بيقرار علي ستكه روشن است به نام شما نوشته شده ستتو آبروي زميني و آب روي زمينز جوهرت خط ارض و سما نوشته شده ستچكيده خون تو بر صفحه صفحه ي تاريخو با چكيده ي آن كربلا نوشته شده ستمرتضي حيدري آل كثير
-
1:30گفت در مي زنند مهمان استگفت آيا صداي سلمان است ؟اين صدا نه ، صداي طوفان استمزن اين خانه ي مسلمان استمادرم رفت پشت در ، اما گفت آرام ، ما خدا داريمما كجا كار با شما داريمو اگر روضه اي به پا داريمپدرم رفته ، ما عزا داريمپشت در سوخت بال و پر اما آسمان را به ريسمان بردندآسمان را كشان كشان بردندپيش چشمان ديگران بردندمادرم داد زد بمان ، بردندبازوي مادرم سپر ، اما بين آن كوچه چند بار افتاداشك از چشم روزگار افتادپدرم در دلش شرار افتادتا نگاهش به ذوالفقار افتادگفت يك روز يك نفر اما حميدرضا برقعي
-
3:11گل هاي عالم را معطر كرده بويت اي آن كه مي گردد زمين در جست و جويتيادش بخير آن روزها ريحان به ريحان مي چيد پيغمبر بهشت از رنگ و بويتسياره ها را در نخي مي چيدي آرام مي ساختي تسبيحي از خاك عمويتبرداشتند از سفره ات نان، مردم شهر جرعه به جرعه آب خوردند از سبويتدرهاي رحمت باز مي شد با دعايت دردا كه مي بستند درها را به رويتتاريخ مي داند فدك تنها بهانه است وقتي بهشت آذين شده در آرزويتوقتي منزه گشته خاك از سجده هايت وقتي مطهر مي شود آب از وضويتچادر حمايل مي كني از حق بگويي حتي اگر يك شهر باشد روبرويتبرخاستي با آن صفت هاي جلالي اين بار آتش مي چكيد از خلق و خويتحتي زمان مي ايستد از اين تجسم تو سوي مسجد مي روي مسجد به سويتاز هاي و هو افتاد دنيا با سكوتت دنيا به آرامش رسيد از هاي و هويتاز بانگ بسم الله رحمن الرحيمت از آن نهيب الذين آمنويتتو خطبه مي خواندي و مي لرزيد مسجد ذرات عالم يك صدا لبيك گويتخطبه به اوج خود رسيد آن جا كه مي ريخت مدح علي حيدر به حيدر از گلويتگفتم علي او قطره قطره آب مي شد آن شب كه روشن شد سپيدي هاي مويتآن شب كه زخم تو دهان وا كرد آرام زخم تو آري زخم آن رازِ مگويتهنگام دفن تو علي با خويش مي گفت رفتي ولي پايان نمي يابد شروعتحميدرضا برقعي
-
3:24ابريست كوچه كوچه، دل من، خدا كندنم نم، غزل ببارد و توفان به پا كندحسّي غريب در قلمم بغض كرده استچيزي نمانده پشت غزل را دوتا كندمضمون داغ و واژه و مقتل بياوريدشايد كه بغض شعر مرا گريه وا كندبا واژههاي از رمق افتاده آمدمميخواست اين غزل به شما اقتدا كندحالا اجازه هست شما را از اين به بعداين شعر سينه سوخته، مادر صدا كند؟مادر! دوباره كودك بيتاب قصهاتتا اين كه لاي لاي تو با او چه ها كنديادش به خير مادرم از كودكي مرامي برد تكيهتكيه كه نذر شما كنديادم نميرود كه مرا فاطميههامي برد با حسين شما آشنا كنددر كوچههاي سينهزني نوحهخوان شدمتا داغ سينهي تو مرا مبتلا كندمادر! دوباره زخم شما را سرودهامبايد غزل دوباره به عهدش وفا كند:يك شهر، خشم و كينه، در آن كوچه – مانده بوددست تو را چگونه ز مولا جدا كندباور نميكنم كه رمق داشت دست تومجبور شد كه دست علي را رها كندتو روي خاك بودي و درگير خار بودچشمي كه خاك را به نظر كيميا كندنفرين نكن، اجازه بده اشك ديدهاتاين خاك معصيتزده را كربلا كندزخمي كه تو نشان علي هم ندادهايچيزي نمانده سر به روي نيزه وا كندبايد شبانه داغ علي را به خاك بردنگذار روز، راز تو را بر ملا كند.گفتند فاطميه كدام است؟ كوچه چيست؟افسانه باشد اين همه؛ گفتم خدا كندبا بغض، مردي آمد از اين كوچهها گذشتمي رفت تا براي ظهورش دعا كنداز كوچه ها گذشت... و باران شروع شدپايان شعر بود كه توفان شروع شد حسن بياتاني
-
3:35چكيده گل رخسار مصطفي زهراستعصاره نفحات خوش خدا زهراستسلاله خلف ختم مرسلين يعنيخلاصه همه آيات انبيا زهراستكسي كه شيشه عطر گل محمدي استكه منتشر شده چون ذره در هوا زهراستزلال نور رسالت در او نمايان استچرا كه آينه مصطفي نما زهراستكسي كه ذكر دعايش ميان هر دو نمازشده است ورد زبان فرشته ها زهراستگلي كه باغ شهادت از او به بار نشستچراغدار شهيدان كربلا زهراستدو دل مباش دلا و بگو پس از قرآنشكوهمند ترين هديه خدا زهراستدلا چو غنچه شكايت ز كار بسته مكناميدوار كه باشي گره گشا زهراستاگر كه كوه غم افتاده روي شانه توعلاج كار تو يك ياعلي و يازهراستاگرچه كشتي پهلو گرفته مي ماندتو را چه باك ز توفان كه ناخدا زهراستمگو كه راه رسيدن به عشق دشوار استچرا كه فاصله اش از حسين تا زهراستمراقبت كن از آن مضجع شريف اي عشقبه هوش باش كه دار و ندار ما زهراستچنين غريب اگر در بقيع پنهان استمسلم است كه گنجي گرانبها زهراستمدينه ! گوهر ما آرميده در دل توگواه باش كه گنجينه حيا زهراستاگر در آتش كين سوخته است خانه اوتو دردمند بيا خانه شفا زهراستگلي كه خاك در آغوش خويش مي كشدششبانه بي كس و تنها و بي صدا زهراستدلا سراغ مگير از مزار پنهانشنگاه كن ز كجا تا به ناكجا زهراست...سعيد بيابانكي
-
2:03صبركن صبر كه هنگامِ سفر نزديك است! منتظر باش كه ديدار پدر نزديك است كينه و هيزم و آتش خبر از اين دارد: كوچه لبريز هياهوست خطر نزديك است آه آتش! نكند شعله بگيري زيرا مادرم فاطمه بسيار به در نزديك است لب نكن باز به نفرين كه همه ميدانند نالهي سوخته جانان به اثر نزديك است آخرِ قصهي تلخ تو ولي شيرين است! وعده دادند به ما وقت سحر نزديك است محمدعلي نقيب
-
2:43چند روزي ست فقط ابر بهاري شب و روزابر گرياني و جز اشك نداري شب و روزاشك نه، خون دل از چشم تو جاري شب و روزبه تو حق مي دهم اينگونه بباري شب و روزدر نگاه پُر از احساسِ تو مهمان شده امگريه در گريه به همراه تو باران شده ام گفتم از آتش و در، بين گلو بغض شكستبند بند دلم از ماتم و اندوه گسستزخم پهلوي تو داغي شد و بر سينه نشستبايد آرام شوم شكر خدا فاطمه هستاشك مظلوم از اين چشم روان است هنوزياس از اشك شقايق نگران است هنوز بعد تو زخم زبان همدم و همراه من استشب سكوتي ست كه با چشم ترم همسخن استهم? دردم از اين مردم پيمانشكن استبيتو كارِ در و ديوارِ دلم سوختن استغم دوري تو كم نيست من آيا چه كنمگريه ام دست خودم نيست من آيا چه كنم كاش با ما نفس شهر چنين سرد نبودكوچه در كوچه پُر از مردم نامرد نبودكه اگر فصل بهارِ من و تو زرد نبودغزل زندگي ام قافيه اش درد نبودچشم ها را بگشا رو به علي باز بخندآسماني شده اي لحظ? پرواز بخنددر سكوت شب و دور از همه چشمان جهانيك در سوخته شد باز و سپس گريه كنانمادري رفت به آنجا كه از آن هيچ نشانمرد با بغض چنين گفت كه در طول زمانپي اين تربت گمگشته كسي مي آيد«مژده اي دل كه مسيحا نفسي مي آيد»محمد غفاري
-
4:33نور قلب مؤمن از زهراست، گرما از عليهستي ام را از خدا دارم، خدا را از علياز نفس افتاده فكرم در خيال وصل اودر مسير بندگي جا مانده دنيا از عليدر شب خوف و خطر يك شهر ديدند از كسيبرنمي آيد محمّد بودن إلّا از علياز محمّد كينه ها دارند و پنهان مي كنندانتقامي سخت مي گيرند، امّا از عليبغض خود را مي خورد، زخمش كه سر وا مي كنددرد از زخم زبان است و مدارا از عليبغض مثل درد دل هاي علي با فاطمهعشق مثل رو گرفتن هاي زهرا از عليناخداي كشتي صبر است «في البحر البلا»نه! مصيبت ها نمي گيرد خدا را از علياز علي گفتيم و شأنش را نفهميديم... حيفدم زديم از غربتش، امّا نفهميديم... حيفبدر ديده با علي در فتنه مي ماند فقطقصّه را از چشم او عمّار مي خواند فقطآنكه بين كوچه از اندازه اش بيرون نزددست بر شمشير برد، امّا قدم در خون نزدآنكه وقت فتنه از تيغش بصيرت مي چكيدچشم در چشم ولي، غير از رضاي او نديدچشم در چشم علي، آماده ي فرمان اوتا كه قرباني بگيرد، يا شود قربان اوهر كه پيش از امر مولا تيغ بيرون مي كشدعاقبت در جنگ با او پنجه در خون مي كشدآي مردم! فهم راه خير و شر سهل است، سهلباز هم آتش بيار معركه جهل است، جهلمي شنيديد از پيمبر حرمت احباب رايادتان داده ست روزي رسم دق البّاب راسوخت جسم و جان پيغمبر، كمي آرامتردخترش زهراست پشت در، كمي آرامتركوچه دريا مي شود، دنيا تلاطم مي كندهستي اش را در شلوغي ناگهان گم مي كندمرد جريان ساز اين غمنامه دارد مي رودريسمان بر دست، بي عمّامه دارد مي رودمسجد از شرم تو تا محشر خجالت مي كشدمي نشيني بر زمين، منبر خجالت مي كشدپهلوان بدر و خندق بغض خود را مي خوردذوالفقار از فاتح خيبر خجالت مي كشدبعد از آن هر بار در اين خانه ي ماتم زدهحرف محسن مي شود، حيدر خجالت مي كشدچهره مي پوشاند از شرم نگاه كودكشاز كبود صورتش مادر خجالت مي كشدراز غسل نيمه شب را فاطمه فهميده بودشب اگر باشد، علي كمتر خجالت مي كشدلحظه ي تدفين ماه مرتضي سر مي رسيدآخر اين قصه را از منتقم بايد شنيدمحمدجواد الهي پور
-
1:25چنان كه دست گدايي شبانه مي لرزددلم براي تو اي بي نشانه مي لرزدهنوز كوچه به كوچه ،حكايت از مرديستكه دستِ بسته ي او عاشقانه مي لرزدچه رفته است به ديوار و در كه تا امروزبه نام تو در و ديوار خانه مي لرزدچه ديده در كه پياپي به سينه مي كوبد؟چه كرده شعله كه با هر زبانه مي لرزد؟هنوز از آنچه گذشته است بر در و ديواربه خانه چند دلِ كودكانه مي لرزددگر نشان مزار تو را نخواهم خواستكه در جواب، زمين و زمانه مي لرزدز من شكيب مجو ، كوه صبر اگر باشمهمين كه نام تو آرند شانه مي لرزدميلاد عرفان پور
-
1:58نيازي نيست روضه سر بيايدنبايد روضه خوان ديگر بيايدبراي گريه اين ايام كافي ستفقط گاهي صداي در بيايدنگاهي گرم سوي كودكانشنگاه ديگري با همزبانشعلي را بيشتر شرمنده مي كردهمين لبخندهاي نيمه جانششب اشك است، مي خواهم بباريمبيا از داغ او باهم بباريمچه ها فهميدي از بازوي زهرا؟بگو مولا! بگو ما هم بباريمسكوت و بغض و تشييع شبانهشب دل كندن از بانوي خانهگمانم در شب تاريك مولاخودش را مي برد بر روي شانهخداحافظ گل ريحانه ي منبهشت روشن كاشانه ي منخزان است و خزان است و خزان استخداحافظ بهار خانه ي منمحمد ميرزايي
-
2:30كسي چون او دليل شادي قلب پيمبر نيستبراي مصطفي هر سوره اي مانند كوثر نيستچه چيزي خشك كرده چشمه هاي اشك هايم را؟كه گاهي نام او مي آيد و چشمان من تر نيستتمام روضه ها از پشت در آغاز شد بي شكبگو اين روضه از هر روضه اي آيا فراتر نيست؟پس از زهرا چه آمد بر سر مولا نميدانمهمين اندازه ميدانم غمش در حد باور نيستچنان نظم مدام خانه ميريزد به هم آريكه دختر مو پريشان ميشود وقتي كه مادر نيستجهان بي فاطمه تلخ است جانكاه است پر آه استنفسگير است دلگير است ديگر جاي حيدر نيست!اگر مي رفت شب ها بر مزارش زود بر مي گشتكه پيش چشم هايش جز وصيت هاي آخر نيست؛حسينم را سپردم دست تو شب ها مراقب باشمبادا تشنه باشد كودكم مادر كه ديگر نيسترضا ابوذري
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه