مرثیه با مضمون عاشورا
ای اشک غم بیا و یاری کن
خون دلم ز دیده جاری کن
خون دلم ز دیده جاری کن
خشکیده شد جوانه ی جانم
این کشته را تو آب یاری کن
بیا برادر سر به شانه ام بگذار
که تو بنالی تلخ و من بگریم زار
سیمای غم در اشک من پیداست
سوز دل من از سخن پیداست
اینجا گلی دگر نمی روید
از آفتی که در چمن پیداست
نه سایه ی سروی که کسی در آن بیاساید
نه شوق و خوشحالی که لبی به خنده بگشاید
نه عابری پیداست نه کاروان مانده
نه خیمه ای پیداست نه سایبان مانده
ز سرخی خونی که تا ابد جاریست
شقایقی پرپر به پای هر خاریست
ای اشک غم بیا و یاری کن
خون دلم ز دیده جاری کن
خون دلم ز دیده جاری کن
خشکیده شد جوانه ی جانم
این کشته را تو آب یاری کن
بیا برادر سر به شانه ام بگذار
که تو بنالی تلخ و من بگریم زار
سیمای غم در اشک من پیداست
سوز دل من از سخن پیداست
اینجا گلی دگر نمی روید
از آفتی که در چمن پیداست
نه سایه ی سروی که کسی در آن بیاساید
نه شوق و خوشحالی که لبی به خنده بگشاید
نه عابری پیداست نه کاروان مانده
نه خیمه ای پیداست نه سایبان مانده
ز سرخی خونی که تا ابد جاریست
شقایقی پرپر به پای هر خاریست
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
4:35
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه