آلبوم در فضای موسیقی دستگاهی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
5:06وطنم تنم چه باشد كه بگويمت تني تو كه تو جاني و سراپا همه جان روشني تو وطنم تو بوي باران به شب ستاره باران كه خوشي و خوش تريني به مذاق ميگساران من اگر سروده باشم وطنم تو شعر نابي من اگر ستاره باشم وطنم تو آفتابي وطنم ، وطنم ، وطنم ايران همه جاني به تنم وطنم ايران وطنم خوشا نسيمت كه وزيدنش گل از گل وطنم خوشا شميمت كه دميدنش تغزل وطنم كه شعر حافظ شده وصله ي تن تو كه شكفته شعر سعدي به بهار دامن تو وطنم درودي از من به تو و به عاشقانت كه سپرده ام به پيكت به نسيم مهربانت ايران من ، ايران من اي مهر تو بر جان من
-
6:58سير نمي شوم ز تو اي مه جان فزاي من جور مكن جفا مكن نيست جفا سزاي من با ستم و جفا خوشم گر چه درون آتشم چونك تو سايه افكني بر سرم اي هماي من درشكنيد كوزه را پاره كنيد مشك را جانب بحر مي روم پاك كنيد راه من آب حيات موج زد دوش ز صحن خانه ام يوسف من فتاد دي همچو قمر به چاه من چند بذارد اين دلم ، واي دلم خراب دل چند بنالد اين لبم پيش خيال شاه من سير نمي شوم ز تو ، نيست جز اين گناه من جور مكن جفا مكن نيست جفا سزاي من خرمن من اگر بشد ، غم مخورم چه غم خورم صد چو مرا بس است و بس خرمن نور ماه من
-
5:21بر گرد گل مي گشت دي نقش خيال يار من گفتم درآ پرنور كن از شمع رخ اسرار من اي از بهار روي تو سرسبز گشته عمر من جان من و جان همه حيران شده در كار من سردفتر هر سروري برهان هر پيغامبري هم حاكمي هم داوري هم چاره ي ناچار من اي در كنار لطف تو من همچو چنگي با نوا آهسته تر زن زخمه ها تا نگسلاني تار من از دولت ديدار تو وز نعمت بسيار تو صد خوان زرين مي نهد هر شب دل خون خوار من
-
7:16پرستويي غريب و بي پناهم كه خون مي ريزد از بال نگاهم چه سازد با تو اي سر در هوا ، سرو دل چون بيد مجنون سر به راهم چه سازد با تو اي سردرهوا سر دل چون بيد مجنون سر به راهم پرتو كرمانشاهي
-
4:28تكنوازي كمانچه
-
6:25مرا با سوز جان بگذار و بگذر اسير و ناتوان بگذار و بگذر چو شمعي سوختم از آتش عشق مرا آتش به جان بگذار و بگذر دلي چون لاله بي داغ غمت نيست بر اين دل هم نشان بگذار و بگذر مرا با يك جهان اندوه جانسوز تو اي نامهربان بگذار و بگذر دو چشمي را كه مفتون رخت بود كنون گوهرفشان بگذار و بگذر در افتادم به گرداب غم عشق مرا در اين ميان بگذار و بگذر حميد مصدق
-
4:19يار آمده يار آمده ره بگشاييم جويان دل ست دل بدو بنماييم ما نعره زنان كه آن شكارت ماييم او خنده كنان كه ما تو را مي پاييم من عاشق روي تو نگارم يارا وز چشم خوش تو شرمسارم يارا هرلحظه يكي دعا بر آرم از دل والله به خدا خبر ندارم يارا من عاشقي از كمال تو آموزم بيت و غزل از جمال تو آموزم در پرده ي دل خيال تو رقص كند من رقص خوش از خيال تو آموزم مولوي
-
5:39اي برده اختيارم ، تو اختيار مايي من شاخ زعفرانم ، تو نوبهار مايي گفتم غمت مرا كشت گفتا چه زهره دارم غم اين قدر ندارم ، آخر تو يار مايي من باغ و بوستانم سوزيده خزانم باغ مرا بخندان كاخر بهار مايي گفتا تو چنگ مايي و اندر ترنگ مايي پس چيست زاري تو چون در كنار مايي گفتم چو چرخ گردان والله كه بي قرارم گفت ار چه بي قراري ني بي قرار مايي اي بلبل سحرگه ما را بپرس گه گه آخر تو هم غريبي هم از ديار مايي اين جا دويي نگنجد اين ما و تو نباشد اين هردو را يكي دار ، چون در شمار مايي مولوي
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه