برنامه ویژه محرم با دکلمه رضا معینی و جمع خوانی
خیمه زد بر هر دلی سلطان عشق
بست با جان رشتۀ پیمان عشق
عاشقان، ترک سر و جان کردهاند
جان فدای مهر جانان کردهاند
ای برادر، کیمیا دانی که چیست؟
کیمیا عشق است، غیر از عشق نیست
کیمیاگر، عاشق دلسوختهست
شمع جان از نور حق افروختهست
عاشق آن باشد که در میدان عشق
جان شیرین میکند قربان عشق
نیست بین عاشقانِ باصفا
پاکبازی چون شهید کربلا
آنکه بودی مصطفی را نور عین
رهبر آزادگان یعنی حسین
بود معشوقش خداوند کریم
خالق یکتای رحمان و رحیم
وصف این معشوق و عاشق کی توان
شرح کردن با نوشتن، با بیان
این سه بیت دلپذیر معنوی
شاهد آرم از کتاب مثنوی
عشق آن شعله ست کو چون برفروخت
هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
تیغ لا در قتل غیر حق بران
در نگر آخر که بعد از لا چه ماند
ماند الا الله و باقی جمله رفت
شاد باش ای عشق شرکت سوز زفت
روز عاشورا حسین بن علی
آنکه بودش دل ز نور حق جلی
در منای عشق شاه لامکان
داد هفتاد و دو قربانی به جان
از جفا و ظلم قوم بدگمان
داغ اکبر دید و عباس جوان
جسم قاسم در زمین کربلا
زیر سم اسبها شد توتیا
چونکه شه قنداقه ی اصغر گرفت
آتشی بر جان خشک و تر گرفت
با زبان بی زبانی با امام
گرم صحبت بود طفل تشنه کام
تیر آن بد کیش چون از چله جست
آمد و بر حنجر اصغر نشست
کودک از این ماجرا بی تاب شد
چون گلی پژمرده اندر خواب شد
خون آن کودک به سوی آسمان
ریخت شه با دیدگانی خونفشان
گفت این قربانی از آل رسول
کن ز لطف خویشتن یارب قبول
بعد از آن شاهنشه دنیا و دین
رفت سوی خیمه با حالی حزین
در حرم آن شهریار پاکباز
کرد یک یک را وداعی جانگداز
جان به کف بهر شهادت شد روان
تا دهد در راه جانان امتحان
با گروه کفر بیرون از شمار
چون علی شیر خدا در کارزار
تا که در راه حقیقت کشته شد
پیکرش با خاک و خون آغشته شد
بر زمین افتاد شد چون از صدر زین
ولوله افتاد در عرش برین
از جفا و ظلم و جور خاکیان
غلغله افتاد در افلاکیان
ای حسین ای زیب دامان بتول
ای حسین ای نور چشمان رسول
ای ز تو دین محمد پایدار
وز تو ارکان شریعت استوار
ای ز تو نخل عدالت پرثمر
کاخ بیداد و ستم زیر و زبر
ای شفیع روز محشر یا حسین
شیعیان را یار و یاور یا حسین
گرچه می باشد صفا را از گناه
نامه ی اعمال سرتاسر سیاه
هست امیدش که در روز جزا
تا گناهش را ببخشاید خدا
(حسین لاهوتی)
نیست بین عاشقان باصفا
عاشقی همچون شهید کربلا
آن که بودی مصطفا را نور عین
رهبر آزادگان ، یعنی حسین
روز عاشورا حسین بن علی
آن که بودش دل ز نور حق ، جلی
در منای عشق شاه لامکان
داد هفتاد و دو قربانی به جان
چو در کوفه خورشید گیتی فروز
شتابی دگر کرد، در نیمروز
به کردار طشتی، لبالب ز خون
بر این نیلگون طارم واژگون
فلک آتش افشان، زمین پر از تاب
جهان تفته در شعلۀ انقلاب
درای، از دل آوا چونی بر کشید
که ها کاروان اسیران رسید
چو مهر از چکاد ستم، آشکار
سر سروران بر سی نی سوار
تو گفتی که شور قیامت به پاست
دگر باره هنگامۀ کربلاست
زن و مرد چون ابر بگریستند
که عمری به گرداب کین زیستند
از این نابکاران شیطان گرای
بیآزرم، ناکرده شرم از خدای
خدایا، چه زان بر پیمبر گذشت
ستمها که بر آل حیدر گذشت
مرا، گریه خورده گره در گلوست
که از رنج آل علی گفت و گوست
به صد قرن، روز و شب و سالها
ندید و نبیند کس این حالها!
سر از محمل آورد زینب، ز درد
برون، همچو خورشید گیتی نورد
تو گفتی علی را سخن بر لب است
که عالم سراسر به تاب و تب است
زمان پر هیاهو، زمین پر طنین
که ای جان پاک علی، آفرین
برآورد از سینه بانگ خروش
جرس از صدا ماند و مردم خموش
پس از حمد یزدان و نعت رسول
چنین گفت نور دو چشم بتول
که ای اهل خذلان و نیرنگها
دل و دامن آلوده با ننگها
بس ای قوم برگشته ز آیین حق
زده تیشه بر ریشۀ دین حق
برآورده از سینهها، نالهها
چه گریید حالی بر احوال ما؟
همه عمر بر پهنه تا روزگار
بود چشمۀ چشمتان اشکبار
چونی بند بند شما نالهخیز
بود، تا به هنگامۀ رستخیر
شمایید همچون زن رشتهساز
که تابید و بار دگر کرده باز
کلافی ز ایمان اگر بستهاید
دگر باره از کفر بگسستهاید
همه، دشمن دوست، از مرد و زن
همه خودپسند و، همه لاف زن
به ترفند، پیوسته کردارتان
به غمّازی، آمیخته کارتان
گیاهید، روییده در مزبله
رده در رده در پلیدی یله
بر این، گرد گردونۀ آبنوس
کنیزان بد گوهر چاپلوس
به دنیا چه جز آتش افروختید
کز این آتش دوزخی سوختید
پس از کشتن ما به تیغ و سنان
همه موکنانید و، مویهکنان
شمایید بر گریۀ بیثمر
به یزدان دانا سزاوارتر
مخندید زین پس به هر انجمن
بگریید بر گریۀ خویشتن
به دست شما ریخت خونها به خاک
نگردید ز آلایش ننگ پاک
فروزان بود تا مه و آفتاب
نشوید چنین لکّه را هیچ آب
(مشفق کاشانی)
خیمه زد بر هر دلی سلطان عشق
بست با جان رشتۀ پیمان عشق
عاشقان، ترک سر و جان کردهاند
جان فدای مهر جانان کردهاند
ای برادر، کیمیا دانی که چیست؟
کیمیا عشق است، غیر از عشق نیست
کیمیاگر، عاشق دلسوختهست
شمع جان از نور حق افروختهست
عاشق آن باشد که در میدان عشق
جان شیرین میکند قربان عشق
نیست بین عاشقانِ باصفا
پاکبازی چون شهید کربلا
آنکه بودی مصطفی را نور عین
رهبر آزادگان یعنی حسین
بود معشوقش خداوند کریم
خالق یکتای رحمان و رحیم
وصف این معشوق و عاشق کی توان
شرح کردن با نوشتن، با بیان
این سه بیت دلپذیر معنوی
شاهد آرم از کتاب مثنوی
عشق آن شعله ست کو چون برفروخت
هرچه جز معشوق باقی جمله سوخت
تیغ لا در قتل غیر حق بران
در نگر آخر که بعد از لا چه ماند
ماند الا الله و باقی جمله رفت
شاد باش ای عشق شرکت سوز زفت
روز عاشورا حسین بن علی
آنکه بودش دل ز نور حق جلی
در منای عشق شاه لامکان
داد هفتاد و دو قربانی به جان
از جفا و ظلم قوم بدگمان
داغ اکبر دید و عباس جوان
جسم قاسم در زمین کربلا
زیر سم اسبها شد توتیا
چونکه شه قنداقه ی اصغر گرفت
آتشی بر جان خشک و تر گرفت
با زبان بی زبانی با امام
گرم صحبت بود طفل تشنه کام
تیر آن بد کیش چون از چله جست
آمد و بر حنجر اصغر نشست
کودک از این ماجرا بی تاب شد
چون گلی پژمرده اندر خواب شد
خون آن کودک به سوی آسمان
ریخت شه با دیدگانی خونفشان
گفت این قربانی از آل رسول
کن ز لطف خویشتن یارب قبول
بعد از آن شاهنشه دنیا و دین
رفت سوی خیمه با حالی حزین
در حرم آن شهریار پاکباز
کرد یک یک را وداعی جانگداز
جان به کف بهر شهادت شد روان
تا دهد در راه جانان امتحان
با گروه کفر بیرون از شمار
چون علی شیر خدا در کارزار
تا که در راه حقیقت کشته شد
پیکرش با خاک و خون آغشته شد
بر زمین افتاد شد چون از صدر زین
ولوله افتاد در عرش برین
از جفا و ظلم و جور خاکیان
غلغله افتاد در افلاکیان
ای حسین ای زیب دامان بتول
ای حسین ای نور چشمان رسول
ای ز تو دین محمد پایدار
وز تو ارکان شریعت استوار
ای ز تو نخل عدالت پرثمر
کاخ بیداد و ستم زیر و زبر
ای شفیع روز محشر یا حسین
شیعیان را یار و یاور یا حسین
گرچه می باشد صفا را از گناه
نامه ی اعمال سرتاسر سیاه
هست امیدش که در روز جزا
تا گناهش را ببخشاید خدا
(حسین لاهوتی)
نیست بین عاشقان باصفا
عاشقی همچون شهید کربلا
آن که بودی مصطفا را نور عین
رهبر آزادگان ، یعنی حسین
روز عاشورا حسین بن علی
آن که بودش دل ز نور حق ، جلی
در منای عشق شاه لامکان
داد هفتاد و دو قربانی به جان
چو در کوفه خورشید گیتی فروز
شتابی دگر کرد، در نیمروز
به کردار طشتی، لبالب ز خون
بر این نیلگون طارم واژگون
فلک آتش افشان، زمین پر از تاب
جهان تفته در شعلۀ انقلاب
درای، از دل آوا چونی بر کشید
که ها کاروان اسیران رسید
چو مهر از چکاد ستم، آشکار
سر سروران بر سی نی سوار
تو گفتی که شور قیامت به پاست
دگر باره هنگامۀ کربلاست
زن و مرد چون ابر بگریستند
که عمری به گرداب کین زیستند
از این نابکاران شیطان گرای
بیآزرم، ناکرده شرم از خدای
خدایا، چه زان بر پیمبر گذشت
ستمها که بر آل حیدر گذشت
مرا، گریه خورده گره در گلوست
که از رنج آل علی گفت و گوست
به صد قرن، روز و شب و سالها
ندید و نبیند کس این حالها!
سر از محمل آورد زینب، ز درد
برون، همچو خورشید گیتی نورد
تو گفتی علی را سخن بر لب است
که عالم سراسر به تاب و تب است
زمان پر هیاهو، زمین پر طنین
که ای جان پاک علی، آفرین
برآورد از سینه بانگ خروش
جرس از صدا ماند و مردم خموش
پس از حمد یزدان و نعت رسول
چنین گفت نور دو چشم بتول
که ای اهل خذلان و نیرنگها
دل و دامن آلوده با ننگها
بس ای قوم برگشته ز آیین حق
زده تیشه بر ریشۀ دین حق
برآورده از سینهها، نالهها
چه گریید حالی بر احوال ما؟
همه عمر بر پهنه تا روزگار
بود چشمۀ چشمتان اشکبار
چونی بند بند شما نالهخیز
بود، تا به هنگامۀ رستخیر
شمایید همچون زن رشتهساز
که تابید و بار دگر کرده باز
کلافی ز ایمان اگر بستهاید
دگر باره از کفر بگسستهاید
همه، دشمن دوست، از مرد و زن
همه خودپسند و، همه لاف زن
به ترفند، پیوسته کردارتان
به غمّازی، آمیخته کارتان
گیاهید، روییده در مزبله
رده در رده در پلیدی یله
بر این، گرد گردونۀ آبنوس
کنیزان بد گوهر چاپلوس
به دنیا چه جز آتش افروختید
کز این آتش دوزخی سوختید
پس از کشتن ما به تیغ و سنان
همه موکنانید و، مویهکنان
شمایید بر گریۀ بیثمر
به یزدان دانا سزاوارتر
مخندید زین پس به هر انجمن
بگریید بر گریۀ خویشتن
به دست شما ریخت خونها به خاک
نگردید ز آلایش ننگ پاک
فروزان بود تا مه و آفتاب
نشوید چنین لکّه را هیچ آب
(مشفق کاشانی)
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
29:47
کاربر مهمان