ترانه ای با خوانندگی فریدون بیگدلی و شعری از بامداد جویباری و آهنگسازی فرید شبخیز
ای تک سوار مرکب آهنین بادا سرت سلامت
بر مرد و زن سلام دارم هر واژه کلامم
برای هر مسافر پر امید داری ز رفتن پیام
میگویی از هر بامداد تا شام هان ای مسافر سلام
چشمت به جاده ها پی همسفر
دستت به سوی باغچه محبت
ما را تویی گردونه دار سفر
ای آشنای کور سوی غربت
ای آنکه هر شب و روز
در کار و در تلاشی
دست دعا برآرم تا شاد زنده باشی
وقتی که ما به خواب خوش درآییم
چشمان تو به جاده هاست خیره
در آفتابی سخت گرم و سوزان
در روز بارانی شب های تیره
بعد از خدایی آستان جانم
بی راهه از ره می دهی نشانم
مرکب بران با نام و یاد خدا
تا با تو دور از لطف او نمانم
ای تک سوار مرکب آهنین بادا سرت سلامت
بر مرد و زن سلام دارم هر واژه کلامم
برای هر مسافر پر امید داری ز رفتن پیام
میگویی از هر بامداد تا شام هان ای مسافر سلام
چشمت به جاده ها پی همسفر
دستت به سوی باغچه محبت
ما را تویی گردونه دار سفر
ای آشنای کور سوی غربت
ای آنکه هر شب و روز
در کار و در تلاشی
دست دعا برآرم تا شاد زنده باشی
وقتی که ما به خواب خوش درآییم
چشمان تو به جاده هاست خیره
در آفتابی سخت گرم و سوزان
در روز بارانی شب های تیره
بعد از خدایی آستان جانم
بی راهه از ره می دهی نشانم
مرکب بران با نام و یاد خدا
تا با تو دور از لطف او نمانم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه