ترانه ی مازندرانی
ته دس هیمه و رسن بورده لالالالا
ته قد نشا و خرمن بورده لالالالا
اتا دم راحت دنیا نکردی
ته عمره صحرا بتتن بورده
لالالالا خسه تن بلاره
شه مار بوی پیرن بلاره
ته مه گره دائی توئه بلاره
ته شو مسه نشی خونه بلاره
مسه لالا خوندسی تا صواحی
مسه داشتی آرزوئه بلاره
لالا دل دارنه ارمون بلاره
بی ته دنیا مه زندونه بلاره
ته دوش مشت هیمه من ته بلاره
ته دس پر پینه، من ته بلاره
یا نشا کردی یا مال په دبی
ته سرو تن خسه، من ته بلاره
لالا چش مشت اسری یه بلاره
ته مه دنیای خشی ی بلاره
آفتاب تنه دل گوشه نوونه
بهار ته دس ونوشه نوونه
اگه دنیای خشی مه بووشه
جان مار گرم کشه نوونه
لالالالا شه غمخوار بلاره
اسا ونه تن نخار بلاره
لطافت دستانت را هیزم و طناب ازبین برده و
نشا و خرمن توانت را گرفته است
یک دم در این دنیا راحت نیاسودی
تکاپو در صحرا، عمر تو را به سر آورده است
ای مادر من به فدای تن خسته تو
فدای بوی پیراهن تو
گهواره ام را تاب می دادی، من به فدایت
شبها برایم نمی خوابیدی، من به فدایت
شبها برایم نمی خوابیدی، من به فدایت
تا صبح برایم لالایی می خواندی
برایم آرزوهای بسیار داشتی، من به فدایت
دلم آرزوی تو را دارد
بدون تو دنیا برایم زندان است
بر روی شانه هایت هیزم است من به فدای تو
و دستانت پر از پینه، من به فدای تو
یا نشا می کردی یا به دنبال گاو، گوسفند بودی
تمام اندامت خسته است، من به فدای تو
من به فدای چشمان پر از اشک تو
تویی تمام خوشی دنیای من
خورشید با تمام عظمتش، به اندازه یک گوشه از دل تو نمی شود
بهار با رنگارنگی اش بنفشه های در دست تو نمی شود
اگر تمام خوشی های دنیا برای من شود
به اندازه گرمی آغوش مادرم نمی شود
لالالالا من فدای غمخوار خود بشوم
که حالا تنی بیمار دارد.
ته دس هیمه و رسن بورده لالالالا
ته قد نشا و خرمن بورده لالالالا
اتا دم راحت دنیا نکردی
ته عمره صحرا بتتن بورده
لالالالا خسه تن بلاره
شه مار بوی پیرن بلاره
ته مه گره دائی توئه بلاره
ته شو مسه نشی خونه بلاره
مسه لالا خوندسی تا صواحی
مسه داشتی آرزوئه بلاره
لالا دل دارنه ارمون بلاره
بی ته دنیا مه زندونه بلاره
ته دوش مشت هیمه من ته بلاره
ته دس پر پینه، من ته بلاره
یا نشا کردی یا مال په دبی
ته سرو تن خسه، من ته بلاره
لالا چش مشت اسری یه بلاره
ته مه دنیای خشی ی بلاره
آفتاب تنه دل گوشه نوونه
بهار ته دس ونوشه نوونه
اگه دنیای خشی مه بووشه
جان مار گرم کشه نوونه
لالالالا شه غمخوار بلاره
اسا ونه تن نخار بلاره
لطافت دستانت را هیزم و طناب ازبین برده و
نشا و خرمن توانت را گرفته است
یک دم در این دنیا راحت نیاسودی
تکاپو در صحرا، عمر تو را به سر آورده است
ای مادر من به فدای تن خسته تو
فدای بوی پیراهن تو
گهواره ام را تاب می دادی، من به فدایت
شبها برایم نمی خوابیدی، من به فدایت
شبها برایم نمی خوابیدی، من به فدایت
تا صبح برایم لالایی می خواندی
برایم آرزوهای بسیار داشتی، من به فدایت
دلم آرزوی تو را دارد
بدون تو دنیا برایم زندان است
بر روی شانه هایت هیزم است من به فدای تو
و دستانت پر از پینه، من به فدای تو
یا نشا می کردی یا به دنبال گاو، گوسفند بودی
تمام اندامت خسته است، من به فدای تو
من به فدای چشمان پر از اشک تو
تویی تمام خوشی دنیای من
خورشید با تمام عظمتش، به اندازه یک گوشه از دل تو نمی شود
بهار با رنگارنگی اش بنفشه های در دست تو نمی شود
اگر تمام خوشی های دنیا برای من شود
به اندازه گرمی آغوش مادرم نمی شود
لالالالا من فدای غمخوار خود بشوم
که حالا تنی بیمار دارد.
کاربر مهمان