تصنیف ارکسترال
هرشبی وقت سحر در کوی جانان می روم
چون ز خود نامحرمم، از خویش پنهان می روم
چون حجابی مشکل آمد عقل و جان در راه او
لاجرم در کوی او، بی عقل و بی جان می روم
همچو لیلی مستمندم در فراقش روز و شب
همچو مجنون گرد عالم، دوست جویان می روم
در سحر انبر فشاند، زلف انبر ریز او
من بدان آموختم وقت سحر زان می روم
تا بدیدم زلف چون چوگان او بر روی ما
بر خم چوگان او، چون گوی گردان می روم
ماه رویا، در من مسکین نگر کز عشق تو
با دلی پرخون به زیر خاک حیران می روم
چون بیابانی نهم هرساعتی در پیشه ام
من چنین شوریده دل سر در بیابان می روم
هرشبی وقت سحر در کوی جانان می روم
چون ز خود نامحرمم، از خویش پنهان می روم
چون حجابی مشکل آمد عقل و جان در راه او
لاجرم در کوی او، بی عقل و بی جان می روم
همچو لیلی مستمندم در فراقش روز و شب
همچو مجنون گرد عالم، دوست جویان می روم
در سحر انبر فشاند، زلف انبر ریز او
من بدان آموختم وقت سحر زان می روم
تا بدیدم زلف چون چوگان او بر روی ما
بر خم چوگان او، چون گوی گردان می روم
ماه رویا، در من مسکین نگر کز عشق تو
با دلی پرخون به زیر خاک حیران می روم
چون بیابانی نهم هرساعتی در پیشه ام
من چنین شوریده دل سر در بیابان می روم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه