ترانه ای با صدا و آهنگسازی عباس بهادری و شعری از فرهنگ قاسمی
موج خشمی ست من و دریا را
بانگ دوری ست ز مرغی تنها
تیرگی چیره افق ناپیدا
می کشم فریاد از ساحل دور
دور تا عرصه وهم و رویا
لحظه ای پرده پندار گسست
الفتی داد مرا با دریا
فکر دریایی من طوفانی
می رود تا دل دریا سرکش
سخنی ساز کند پنهانی
جست نوری که بگوید با من
شکوه کم کن صحر نزدیک است
گرچه این تیره شب ظلمانی
خیره و دل سیه و تاریک است
دارم اندیشه به نور آمیزم
موج سان از دل دریا خیزم
چون سپیده به سحر آویزم
چهره شب سیه و غمناک است
آسمان را دلی آتش ناک است
دل من آیینه افلاک است
موج خشمی ست من و دریا را
بانگ دوری ست ز مرغی تنها
تیرگی چیره افق ناپیدا
می کشم فریاد از ساحل دور
دور تا عرصه وهم و رویا
لحظه ای پرده پندار گسست
الفتی داد مرا با دریا
فکر دریایی من طوفانی
می رود تا دل دریا سرکش
سخنی ساز کند پنهانی
جست نوری که بگوید با من
شکوه کم کن صحر نزدیک است
گرچه این تیره شب ظلمانی
خیره و دل سیه و تاریک است
دارم اندیشه به نور آمیزم
موج سان از دل دریا خیزم
چون سپیده به سحر آویزم
چهره شب سیه و غمناک است
آسمان را دلی آتش ناک است
دل من آیینه افلاک است
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
3:25
کاربر مهمان