اجرایی در دستگاه راست پنجگاه با آهنگسازی سامان چوبک
نادیا ثابت : تنبک
علیرضا دریایی : کمانچه
مهیار اسدی : عود
پویا فروهری : سه تار
علی نوری : تار و سه تار همنواز آواز
نادیا ثابت : تنبک
علیرضا دریایی : کمانچه
مهیار اسدی : عود
پویا فروهری : سه تار
علی نوری : تار و سه تار همنواز آواز
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
9:08كي رفته اي زدل كه تمنا كنم تو را كي بوده اي نهفته كه پيدا كنم تو را با صد هزار جلوه برون آمدي كه من با صد هزار ديده تماشا كنم تو را زيبا شود به كارگه عشق كار من هر گه نظر به صورت زيبا كنم تو را (فروغي بسطامي)
-
3:38روزي آخر رخت از پرده عيان خواهم كرد خلق را در تو به حيرت نگران خواهم كرد خاك پايت كه بود غاليه ي طره ي ديده ي هو سرمه ي ديده ي صاحب نظران خواهم كرد دست در سلسله ي خم به خمت خواهم زد هر چه گويد دل ديوانه چنان خواهم كرد سر گيسوي تو در دست صبا خواهم داد در ديوار جهان مشك فشان خواهم كرد هر چه گويند مگو برتر ازان خواهم گفت گفتم اين لعل تو يا چشمه ي حيوان گفتا جرعه اي نذر نشاط آخر از آن خواهم كرد (نشاط اصفهاني)
-
5:24مستانه كاش در حرم و دير بگذري تا قبلهگاه مؤمن و ترسا كنم تو را بالاي خود در آينه ي چشم من ببين تا با خبر زعالم بالا كنم تو را (فروغي بسطامي)
-
5:52سر نخواني كه سودازده ي مويي نيست آدمي نيست كه مجنون پري رويي نيست هرگز از بند غم آزاد نگردد آن دل كه گرفتار كمند سر گيسويي نيست قبله ام روي بتان است و وطن كوي مغان به از اين قبله و خوشتر از اين كويي نيست (عبيد زاكاني)
-
6:52كس مرا از دل سرگشته نشاني ندهد عجب از معتكف گوشه ي ابرويي نيست (عبيد زاكاني) چنان به موي تو آشفته ام به بوي تو مست كه نيستم خبر از هر چه در دو عالم هست در قفس طلبد هر كجا گرفتاريست من از كمند تو تا زنده ام نخواهم جست غير من در پس اين پرده سخن سازي هست راز در دل نتوان داشت كه غمازي هست (سعدي)
-
1:05
-
1:19غير من در پس اين پرده سخن سازي هست راز در دل نتوان داشت كه غمازي هست (سعدي)
-
2:19چون خاك شوم گر گذري سوي مزارم بوي جگري سوختي آري ز غبارم چون رفتني است از تنم اين جان بلاكش آن به كه به خاك سر كوي تو سپارم هر دم كنم از خون جگر خاك رهت گل تا روزنه ي دل به رخ غير برآرم ني لايق تشريفم و ني در خور ديدار يارب من بيدل به جهان بهر چه كارم (جامي)
-
10:52بلبلان گل ز گلستان به شبستان آريد كه در اين كنج قفس زمزمه پزدازي هست (سعدي) خراج چين خم زلفت ز مشك ناب گرفت رخ تو آينه از دست آفتاب گرفت بگو به خواب كه امشب ميا به ديده ي من جزيره اي كه مكان تو بود آب گرفت تو تا به ناز فكندي به چهره زلف سياه فغان ز خلق بر آمد كه آفتاب گرفت (ظهير فاريابي)
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه