تصنیفی در آواز دشتی بر روی شعری از اسماعیل امینی و آهنگسازی مسعود پیروی و صدای محمد معتمدی
وای از این شیدا دل من
خانه غم ها دل من
تا سحر نالان همه شب
بی کس و تنها دل من
رفتی و بی تو دلم خون شد
آخر قصه مجنون شد
بی تو بگو چه کنم؟
دیده به راه تو می بارد
دل غم و داغ تو را دارد
بی تو بگو چه کنم؟
بی تو چون دم نزنم؟
با یادت ای یارم شب تا به سحر بیدارم
جز گریه نباشد کارم
دور از رخ آن دلدارم
چون جان بسپارم
زان شور و شر و شیدایی
من مانده ام و تنهایی
شد آتش حسرت یارم
آه از دل زارم
تا به کمد عشق ات افتادم
به نگاهی دادی بر بادم
ز فراق تو دلخسته منم
آه گل رویت را تنها نگرم
که نباشد سودای دگرم
به نگاه تو دل بسته منم
وای از این شیدا دل من
خانه غم ها دل من
تا سحر نالان همه شب
بی کس و تنها دل من
رفتی و بی تو دلم خون شد
آخر قصه مجنون شد
بی تو بگو چه کنم؟
دیده به راه تو می بارد
دل غم و داغ تو را دارد
بی تو بگو چه کنم؟
بی تو چون دم نزنم؟
با یادت ای یارم شب تا به سحر بیدارم
جز گریه نباشد کارم
دور از رخ آن دلدارم
چون جان بسپارم
زان شور و شر و شیدایی
من مانده ام و تنهایی
شد آتش حسرت یارم
آه از دل زارم
تا به کمد عشق ات افتادم
به نگاهی دادی بر بادم
ز فراق تو دلخسته منم
آه گل رویت را تنها نگرم
که نباشد سودای دگرم
به نگاه تو دل بسته منم
کاربر مهمان