ترانه ساخته میلاد محمدی مطلق، 1384
شگفته شعله ای ناگاه یخ بسته شگفتا تو
در آن هنگانه ی سردی تو بودی آیا تو
نشستم تا بیایی شور مجنون می وزید از من
دلی آورده بودم نذر ویران گشتن اما تو
تو گرم داستان صید و من سر تا به پا آتش
نفهمیدم دریعا من ندانستی دریغا تو
تو سرمست از غرور بازی شیرین خود اما
ندانستی شگفتا آنکه می بازد منم یا تو
تو را من باختم سنگین سری بیگانه با دل را
ولیکن باختی شیداترین مرد جهان را تو
و شاید حق من بود این که بالم قفل شد ناگاه
که می پنداشتم شاید کلید آسمانها تو
زمینی بودی و پروازگاهت لاجرم کوتاه
صریح و ساده گفتم حرفهایم را و حالا تو
شگفته شعله ای ناگاه یخ بسته شگفتا تو
در آن هنگانه ی سردی تو بودی آیا تو
نشستم تا بیایی شور مجنون می وزید از من
دلی آورده بودم نذر ویران گشتن اما تو
تو گرم داستان صید و من سر تا به پا آتش
نفهمیدم دریعا من ندانستی دریغا تو
تو سرمست از غرور بازی شیرین خود اما
ندانستی شگفتا آنکه می بازد منم یا تو
تو را من باختم سنگین سری بیگانه با دل را
ولیکن باختی شیداترین مرد جهان را تو
و شاید حق من بود این که بالم قفل شد ناگاه
که می پنداشتم شاید کلید آسمانها تو
زمینی بودی و پروازگاهت لاجرم کوتاه
صریح و ساده گفتم حرفهایم را و حالا تو
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه