ترانه ی پاپ
رخ تو ربطی به مه ندارد
که مه دو زلف سیه ندارد
به هیچ وجهت قمر نخوانم!
که هیچ وجه شبه ندارد
بیا و بنشین به کنج چشمم
که کس در این گوشه ره ندارد
یکی بگوید به آن ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد
یکی بگوید به آن ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد
بیا به ملک دل ار توانی
که ملک دل پادشه ندارد
عداوتی نیست قضاوتی نیست
عسس نخواهد سپه ندارد
من آن غبارم که حکم نقشم
به هیچ آیینه در نگیرد
کسی جز آغوش بی نشانی
چو اشکم از خاک برنگیرد
یکی بگوید به آن ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد
یکی بگوید به آن ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد
رخ تو ربطی به مه ندارد
که مه دو زلف سیه ندارد
به هیچ وجهت قمر نخوانم!
که هیچ وجه شبه ندارد
بیا و بنشین به کنج چشمم
که کس در این گوشه ره ندارد
یکی بگوید به آن ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد
یکی بگوید به آن ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد
بیا به ملک دل ار توانی
که ملک دل پادشه ندارد
عداوتی نیست قضاوتی نیست
عسس نخواهد سپه ندارد
من آن غبارم که حکم نقشم
به هیچ آیینه در نگیرد
کسی جز آغوش بی نشانی
چو اشکم از خاک برنگیرد
یکی بگوید به آن ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد
یکی بگوید به آن ستمگر
بهار مسکین گنه ندارد
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه