آلبوم موسیقی دستگاهی اثر عبدالحسین مختاباد، 1389
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
7:22شهر خالي، جاده خالي، كوچه خالي، خانه خالي جام خالي، سفره خالي، ساغر و پيمانه خالي كوچ كرده دسته دسته آشنايان عندليبان باغ خالي، باغچه خالي، شاخه خالي، لانه خالي واي از دنيا كه يار از يار مي ترسد غنچه هاي تشنه از گلزار مي ترسد عاشق از آوازه ي ديدار مي ترسد پنجه خنياگران از تار مي ترسد شه سوار از جاده هموار مي ترسد اين طبيب از ديدن بيمار مي ترسد سازها بشكست و درد شاعران از حد گذشت سالهاي انتطاري بر من و تو بد گذشت آشنا نا آشنا شد ، تا بلي گفتم بلا شد گريه كردم ناله كردم حلقه بر هر در زدم سنگ سنگ كلبه ويرانه را بر سر زدم آب از آبي نجنبيد خفته در خوابي نجنبيد چشمه ها خشكيد و دريا خستگي را دم گرفت آسمان افسانه ما را به دست كم گرفت جام ها جوشي ندارد عشق آغوشي ندارد بر من و بر ناله هايم هيچكس گوشي ندارد شهر خالي، جاده خالي، كوچه خالي، خانه خالي جام خالي، سفره خالي، ساغر و پيمانه خالي كوچ كرده دسته دسته آشنايان عندليبان باغ خالي، باغچه خالي، شاخه خالي، لانه خالي باز آ تا كاروان رفته باز آيد باز آ تا دلبران ناز ناز آيد باز آ تا مطرب و آهنگ و ساز آيد تا گل افشانان نگاري دل نواز آيد باز آ تا بر در حافظ سر اندازيم گل بيفشانم و مي در ساغر اندازيم
-
14:10عشق شادي ست ، عشق آزادي ست عشق آغاز آدمي زادي ست عشق آتش به سينه داشتن است دم همت بر او گماشتن است جنبشي در نهفت پرده ي جان در بن جان زندگي پنهان زندگي چيست ؟ عشق ورزيدن زندگي را به عشق بخشيدن زنده است آن كه عشق مي ورزد دل و جانش به عشق مي لرزد آدمي بي زلال اين آتش مشت خاكي ست پر كدورت و غش صنما گر بدي و گر نيكي تو شبي ، بي چراغ تاريكي چون درخت آمدي ، زغال مرو ميوه اي ، پخته باش ، كال مرو خشك و تر هر چه در جهان باشد مايه ي سوختن در آن باشد شاخه در كار خرقه دوختن است در خيالش سماع سوختن است دانه از آن زمان كه در خاك است با دلش آفتاب ادراك است سرگذشت درخت مي داند رقم سرنوشت مي خواند گرچه با رقص و ناز در چمن است سرنوشت درخت سوختن است آن درخت كهن منم كه زمان بر سرم راند بس بهار و خزان دست و دامن تهي و پا در بند سر كشيدم به آسمان بلند آذرخشم گهي نشانه گرفت كه تگرگم به تازيانه گرفت بر سرم آشيانه بست كلاغ آسمان تيره گشت چون پر زاغ مرغ شب خوان كه با دلم مي خواند رفت و اين آشيانه خالي ماند آهوان گم شدند در شب دشت آه از آن رفتگان بي برگشت گر نه گل دادم و بر آوردم بر سري چند سايه گستردم دست هيزم شكن فرود آمد در دل هيمه بوي دود آمد كنده ي پر آتش انديشم آرزومند آتش خويشم
-
4:42من نه خود مي روم ، او مرا مي كشد كاو سرگشته را كهربا مي كشد چون گريبان ز چنگش رها مي كنم دامنم را به قهر از قفا مي كشد دست و پا مي كشم مي ربايد سرم سر رها مي كنم دست و پا مي كشد گفتم اين عشق اگر واگذارد مرا گفت اگر واگذارم وفا مي كشد گفتم اين گوش تو خفته زير زبان حرف ناگفته را از خفا مي كشد گفت از آن پيش تر اين مشام نهان بوي انديشه را در هوا مي كشد لذت نان شدن زير دندان او گندمم را سوي آسيا مي كشد سايه ي او شدم چون گريزم ازو در پي اش مي روم تا كجا مي كشد
کاربر مهمان
کاربر مهمان