ترانه ای ساخته محمد بیگلری پور
شکوه نکن شکوه نکن
همسفر خسته من
همدل و همراه منی
خسته پر بسته من
شکوه نکن که این سفر
عشق به خانه می بری
آینه زار سینه را
شور ترانه می بری
حال دوباره می دهی
شعله سرد ماه را
آینه پوش می کنی
شب به شب نگاه را
دست به دست می دهی
باغ دل و بهار را
نان و ترانه می بری
سفره انتظار را
خسته نشو شکوه نکن
با من در به در بیا
بگذر از این گلایه ها
خسته همسفر بیا
بگذر از این گلایه ها
ما به بهار می رسیم
آینه دار می رویم
آینه وار می رسیم
شکوه نکن شکوه نکن
همسفر خسته من
همدل و همراه منی
خسته پر بسته من
شکوه نکن که این سفر
عشق به خانه می بری
آینه زار سینه را
شور ترانه می بری
حال دوباره می دهی
شعله سرد ماه را
آینه پوش می کنی
شب به شب نگاه را
دست به دست می دهی
باغ دل و بهار را
نان و ترانه می بری
سفره انتظار را
خسته نشو شکوه نکن
با من در به در بیا
بگذر از این گلایه ها
خسته همسفر بیا
بگذر از این گلایه ها
ما به بهار می رسیم
آینه دار می رویم
آینه وار می رسیم
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه