ترانه ی محلی بختیاری با موضوع «کار و تلاش»
صوه زی افتو زنون مال ایکنه بار
زنده ای پا ایگره من گه و کهسار
مالکنون اوی سی دل نیکنه رو
شوگری جاوار گنه زیر بال افتو
سیل جاوارای و نم دیلق و پانی
خاطرم کم طاقته حالم به جانی
دل وری رو کن زنو که شو نهاته
دی و افتو کن برو، ایچونه جاته
زیتری وا پا بکن داره بهونه
وا خور کن چی زله، افتو زنونه
تاتش چالت تش تنگ دلت بو
غم نمهنه من دلت شادی کلت بو
مالی دهد مالی اوید دنیا به کاره
مندند و دهدن خورسم روزگاره
صبح زود هنگام طلوع آفتاب ایل به کوچ میرود
زندگی دوباره در کوه و کهسار شروع میشود
موسم کوچ فرا رسیده اما دل کندن از خاطرات کار آسانی نیست
با اینکه آفتاب طلوع کرده است اما منزلگاه ایل از غم دوری ایل دلش گرفته و تار است
به منزلگاه ایل که مینگرم اجاق سرد و خاموش است
تحمل دیدن این دل گرفتگی را ندارم و حالم ناخوش است
برخیز و حرکت کن که شب روبروی توست
به سمت روشنایی برو اینجا این حصار رکود جای تو نیست
زودتر برخیز و در بارگه جدید سیاه چادرها را به پا کن
و برای زندگی دوباره صبح زودتر از ستاره صبحگاه از جا برخیز
حرارت زندگی در دل تو همانند آتش اجاقت سوزان شود
و غم از تو دور شود و شادمانی نزد تو آید
ایلی به قشلاق و ییلاق میرود و در دو فصل سال
این رفتن و ماندن جزء رسوم روزگار است و خداوند نیز دل کندن از دنیا و آمادگی برای رفتن را به ما خاطر نشان کرد.
صوه زی افتو زنون مال ایکنه بار
زنده ای پا ایگره من گه و کهسار
مالکنون اوی سی دل نیکنه رو
شوگری جاوار گنه زیر بال افتو
سیل جاوارای و نم دیلق و پانی
خاطرم کم طاقته حالم به جانی
دل وری رو کن زنو که شو نهاته
دی و افتو کن برو، ایچونه جاته
زیتری وا پا بکن داره بهونه
وا خور کن چی زله، افتو زنونه
تاتش چالت تش تنگ دلت بو
غم نمهنه من دلت شادی کلت بو
مالی دهد مالی اوید دنیا به کاره
مندند و دهدن خورسم روزگاره
صبح زود هنگام طلوع آفتاب ایل به کوچ میرود
زندگی دوباره در کوه و کهسار شروع میشود
موسم کوچ فرا رسیده اما دل کندن از خاطرات کار آسانی نیست
با اینکه آفتاب طلوع کرده است اما منزلگاه ایل از غم دوری ایل دلش گرفته و تار است
به منزلگاه ایل که مینگرم اجاق سرد و خاموش است
تحمل دیدن این دل گرفتگی را ندارم و حالم ناخوش است
برخیز و حرکت کن که شب روبروی توست
به سمت روشنایی برو اینجا این حصار رکود جای تو نیست
زودتر برخیز و در بارگه جدید سیاه چادرها را به پا کن
و برای زندگی دوباره صبح زودتر از ستاره صبحگاه از جا برخیز
حرارت زندگی در دل تو همانند آتش اجاقت سوزان شود
و غم از تو دور شود و شادمانی نزد تو آید
ایلی به قشلاق و ییلاق میرود و در دو فصل سال
این رفتن و ماندن جزء رسوم روزگار است و خداوند نیز دل کندن از دنیا و آمادگی برای رفتن را به ما خاطر نشان کرد.
کاربر مهمان