ترانه ی پاپ
سحر رسید و روی تو باز نمی تابد
صبا دمید و بوی تو باز نمی آرد
شکسته شاخه ی دلم به زیر پای روزگار
عجب که این آه از دل خراب نمی آید
جنون گرفت این دل ز پیچ زلف تو
دریغ که به زنجیر زلف تو در نمی آید
همه وصل تو بودی و کام تو بودی
افسوس که باز نوید وصل تو برنمی آید
هوش و دلی باخته ام در این تنهایی
دریغا که این برفت و آن نمی آید
یاران همه گفتند که چنینی و چنانی
ما را به این و آن غم نمی آید
سحر رسید و روی تو باز نمی تابد
صبا دمید و بوی تو باز نمی آرد
شکسته شاخه ی دلم به زیر پای روزگار
عجب که این آه از دل خراب نمی آید
جنون گرفت این دل ز پیچ زلف تو
دریغ که به زنجیر زلف تو در نمی آید
همه وصل تو بودی و کام تو بودی
افسوس که باز نوید وصل تو برنمی آید
هوش و دلی باخته ام در این تنهایی
دریغا که این برفت و آن نمی آید
یاران همه گفتند که چنینی و چنانی
ما را به این و آن غم نمی آید
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه