display result search
- 10514
مجموعه آثار اسماعیل ادیب خوانساری (1)
اثری با صدای اسماعیل ادیب خوانساری با همراهی تار: موسی معروفی، ویولن: حسین یاحقی، تار: عبدالحسین برازنده، نی: مهدی نوایی
آهنگ ها
-
عنوانزمان
-
5:28تار: موسي معروفي تو را ز حال پريشان ما چه غم دارد اگر چراغ بميرد صبا چه غم دارد تو را كه هر چه مرادست مي‌رود از پيش ز بي مرادي امثال ما چه غم دارد خطاست اين كه دل دوستان بيازاري وليك قاتل عمد از خطا چه غم دارد بلاي عشق عظيمست لاابالي را چو دل به مرگ نهاد از بلا چه غم دارد سعدي
-
5:47تار: موسي معروفي چو كسي درآمد از پاي و تو دستگاه داري گرت آدميتي هست، دلش نگاه داري چو كسي درآمد از پاي و تو دستگاه داري گرت آدميتي هست، دلش نگاه داري همه عيب خلق ديدن، نه مروتست و مردي نگهي به خويشتن كن، كه تو هم گناه داري ره طالبان مردان، كرمست و لطف و احسان تو خود از نشان مردي، به جز از كلاه داري سعدي
-
5:22تار: موسي معروفي تو هيچ عهد نبستي كه عاقبت نشكستي مرا بر آتش سوزان نشاندي و ننشستي بناي مهر نمودي كه پايدار نماند مرا به بند ببستي خود از كمند بجستي گرم عذاب نمايي به داغ و درد جدايي شكنجه صبر ندارم بريز خونم و رستي بيا كه ما سر هستي و كبريا و رعونت به زير پاي نهاديم و پاي بر سر هستي گرت كسي بپرستد ملامتش نكنم من تو هم در آينه بنگر كه خويشتن بپرستي سعدي
-
5:21ويولن: حسين ياحقي
-
5:38ويولن: حسين ياحقي چشم خدا بر تو اي بديع شمايل يار من و شمع جمع و شاه قبايل جلوه كنان مي‌روي و باز مي آيي سرو نديدم بدين صفت متمايل قصه ليلي مخوان و غصه مجنون عهد تو منسوخ كرد ذكر اوايل پرده چه باشد ميان عاشق و معشوق سد سكندر نه مانع است و نه حايل سعدي
-
3:32ويولن: حسين ياحقي چو تلخ عيشي من بشنوي به خنده درآي كه گر به خنده درآيي جهان شكر گيرد دو چشم مست تو شهري به غمزه‌اي ببرند كرشمه تو جهاني به يك نظر گيرد سعدي
-
5:29ويولن: حسين ياحقي خفتن عاشق يكيست بر سر ديبا و خار چون نتواند كشيد دست در آغوش يار گر دگري را شكيب هست ز ديدار دوست من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار سعدي
-
6:10تار: عبدالحسين برازنده
-
5:57ني: مهدي نوايي هر آنچه سخت به من لاف آشنايي زد به روز سختيه من دم ز بي وفايي زد ز بي نواييه خود شد دلم چو ني سوراخ دمي كه ني به نوا دم ز بي نوايي زد
-
5:49ني: مهدي نوايي آتش عشقست كاندر ني فتاد جوشش عشقست كاندر مي فتاد ني حديث راه پر خون مي كند قصه‌هاي عشق مجنون مي كند آتشست اين بانگ ناي و نيست باد هر كه اين آتش ندارد نيست باد مولوي
کاربر مهمان
کاربر مهمان
کاربر مهمان