display result search
منو

هجرت 1

  • 1 قطعه
  • 19':59" مدت زمان
  • 1114 دریافت شده
قطعه سمفونیک با کلام و دکلمه ساخته حسن ریاحی، ‏15‎‏/‎‏11‎‏/‎‏1367
این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
هفتاد باب از هفت مصحف برنبشتم
این فصل را خواندم، ورق را درنبشتم
از شش منادى، رازِ هفت اختر شنیدم
این رمز را از پنج دفتر برگزیدم
این عطر را از باد در برزن گرفتم
این بانگ را از پنج نوبت‏ زن گرفتم
این جاده را با ریگ صحرا پویه کردم
این ناله را با موج دریا مویه کردم
این نغمه را با جاشوان سند خواندم
این ورد را با جوکیان هند خواندم
این حرف را در سِحرِ بودا آزمودم
این ساحرى را با یهودا آزمودم
از باغ اهل وجد، چیدم این حکایت
با راویان نجد، دیدم این روایت
این چامه را چون گازران از بط شنیدم
وین شعر را چون ماهیان از شط شنیدم
شط این نوا را در تب حیرت سروده است
وین نغمه را در بستر هجرت سروده است

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
در آب و خاک و باد، در صلصال راندم
چل سال راندم در طلب، چل سال راندم
مانا که در طوفان حریف نوح بودم
زان پیشتر در آسمان با روح بودم
در کتم صحراى عدم مرکب دواندم
منزل به منزل تا هبوط اشهب دواندم
از پیر مکتب زخم تأدیب آزمودم
ظلمات زندان سراندیب آزمودم
عمرى به سوداى غمش بیگاه کردم
وین کاروانگه را نشستنگاه کردم

اى کاروانى را مسافر نام کرده
ما را پرستوى مهاجر نام کرده
دانى که مرغان مهاجر نقشبندند
در غربت ار آزاد اگر نى، در کمندند
دانى که مردان مسافر کم‏ شکیب‏ اند
گر در زمین، گر آسمان، هر جا غریب‏ اند
دانى غریبان را دماغ رنگ و بو نیست
در سینه‏ هاى تنگشان ذوقى جز او نیست
دانى که در غربت سخنها عاشقانه است
این قصه را با من بخوان، باقى فسانه است

این قصه را بر عرش اعلى روح خوانده است
بر عرشه در طوفان دریا نوح خوانده است
در شهر خاموشان خروش آمد که برخیز
بر نخبه انسان سروش آمد که برخیز
هان، در تباهى چند ذوق این دیارت
اى نوح! هجرت کن به نام کردگارت


هنگامه میعاد خونینى دوباره است
باور کن، اینک رجعت سرخ ستاره است
بردند گویى مژده عود فلق را
بر بام گردون رایت سرخ شفق را
بوم سیاه شب‏سُرا را پر بریدند
شب را به تیغ فجر خونین سر بریدند
در جان عالم جوشش خون حسینى است
اینک قیام قائم مهدى، خمینى است

اى قاصد خونین مرغان مهاجر
فرزند صدق مصطفى، فرزند هاجر
اى وارث خون حسین و خون یحیا
میراث‏دار مرتضى، دلبند زهرا
اى مرج عذرا را تو وارث! نوبت توست
اى آل طه را تو وارث! نوبت توست

این فصل را با من بخوان، باقى فسانه است
این فصل را بسیار خواندم، عاشقانه است
شبگیر غم بود و شبیخون بلا بود
هر روز عاشورا و هر جا کربلا بود
قابیلیان بر قامت شب مى‏ تنیدند
هابیلیان بوى قیامت مى‏ شنیدند
جان از سکوت سرد شب دلگیر مى‏ شد
دل در رکاب آرزوها پیر مى‏ شد
امّیدها در دام حرمان درد مى‏ شد
بازار گرم عاشقى‏ها سرد مى‏ شد
دیگر شده عشق از نزارى در هوسها
خو کرده مرغان صحارى با قفسها
شب‏زادها را هرگز از شادى خبر نه
طفل قفس را هرگز از وادى خبر نه
از جست‏ و جوها رنگ خواهش برده بودند
پنداشتى خود آرزوها مرده بودند
دیدم شبان خفته را، تبدار دیدم
بر خفته شب شبروى بیدار دیدم
مردى صفاى صحبت آیینه دیده،
از روزن شب شوکت دیرینه دیده
مردى حوادث پایمال همّت او
عالم ثناگوى جلال همّت او
مردى به مردى دیو را در بند کرده
با سرخوشان آسمان پیوند کرده

مردى نهان با روح هم‏ پیمان نشسته
مردى به رنگ نوح در طوفان نشسته
مردى شکوه شوکت عیسى شنیده
موسى‏صفت بر سینه سینا تنیده
مردى ز ننگ آسوده، عزّ و نام دیده
مردى شکوه و عزّت اسلام دیده
مردى به مردى دشنه بر بیداد بسته
در خامشى ها قامت فریاد بسته
مردى تذرو کشته را پرواز داده
اسلام را در خامشى آواز داده

کاى عالمى آشفته، چند آشفتن تو
گیتى فسرد از فتنه، تا کى خفتن تو
ابر و نباریدن، چه رنگ است این چه رنگ است
تیغ و نبریدن، چه ننگ است این چه ننگ است
یاد شهیدانى که در بدر آرمیدند
نامردم آزردند و مردى آفریدند
یاد عزیزانى که بر خندق گذشتند
سنگین بساط ناروایى درنبشتند
یاد احد، یاد بزرگیها که کردیم
آن پهلوانیها، سترگیها که کردیم
شبگیر ما در روز خیبر یاد بادا
قهر خدا در خشم حیدر یاد بادا
کو آن بلندآوازگیها، چیرگیها
استیزه چون شمس و قمر با تیرگیها
کو آن اباذرهاى آشوبى خدایى؟
پیغمبران زهد و آزادى، رهایى؟
عمارها کو، زیدها مقدادها کو؟
آن دادگرها در شب بیدادها کو؟
کو میثم، آن خرمافروش نخل طاها؟
کو اَشتر آن دست على در روز هیجا؟
اینک که آیا ضامن این دین و دَین است؟
آیا کدامین دست نصرت با حسین است؟
اى حزب روحانیت، اى حزب خدایى!
تا کى خموشى، مردگى محنت‏ فزایى؟
ناموسها مردند و مردیها فسردند
بردند دیوان خاتم و افسانه بردند
مردم به کام دشمن خونریز ماندند
در اضطراب شام محنت‏ خیز ماندند
از بى‏کسى آزادگان را مهترى نه
زنجیرها سنگین شد و زورآورى نه

وقت است اگر همّت بسوزد میغها را
عریان کند در دست مردان تیغها را
وقت است اگر بر مادیانها زین ببندیم
از سرخى خون بر زمین آذین ببندیم

آهنگ ها

  • عنوان
    زمان
  • 19:59

مشخصات موسیقی

سایر مشخصات

تصاویر

دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه

آلبوم‌هایی از همین سبک

صدای موسیقی