ترانهی پاپ
در خواب دید یوسف با یازده ستاره
خورشید و ماه بودند درحال سجده بر او
یعقوب گفت: تعبیر، تقدیر با شکوهیست
تو برگزیده هستی، ای خوشضمیر خوشرو
قلبش اگرچه رنجید از نابرادریها
افتاد اگرچه تنها در تنگنای چاهی
اما کنار او بود، آن لحظهها خدایش
از قعر چاه بردش، تا تخت پادشاهی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
گرد از آیینه بگیر و ابرها را پس بزن
نور افشان خواهد آمد ماه پنهان غم مخور
پیراهنی پر از خون پیش پدر نهادند
یوسف به هیچ دادند این است کار دنیا
با جرم پاک بودن زندان نصیب او شد
این بود کار عشق بیعصمت زلیخا
زندان و چاه و تهمت تنها قویترش کرد
ایمان او اثر کرد هر نقشه بی اثر شد
امید و تکیهگاهش آرامشش خدا بود
هر دشمنی که کردند یوسف عزیزتر شد
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
گرد از آیینه بگیر و ابرها را پس بزن
نور افشان خواهد آمد ماه پنهان غم مخور
میبرد روشنایی، سوی دو چشم یعقوب
پیراهنی که میرفت، از مصر سوی کنعان
پیراهنی که وا کرد درهای آسمان را
رو به برادرانی دلخسته و پشیمان
یا ایهاالعزیز است نجوای ما اگرچه
ما را بضاعتی نیست در شأن روی ماهش
اما به شوق یوسف، دست از طلب نداریم
تا چشمهای ما را روشن کند نگاهش
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
گرد از آیینه بگیر و ابرها را پس بزن
نور افشان خواهد آمد ماه پنهان غم مخور
در خواب دید یوسف با یازده ستاره
خورشید و ماه بودند درحال سجده بر او
یعقوب گفت: تعبیر، تقدیر با شکوهیست
تو برگزیده هستی، ای خوشضمیر خوشرو
قلبش اگرچه رنجید از نابرادریها
افتاد اگرچه تنها در تنگنای چاهی
اما کنار او بود، آن لحظهها خدایش
از قعر چاه بردش، تا تخت پادشاهی
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
گرد از آیینه بگیر و ابرها را پس بزن
نور افشان خواهد آمد ماه پنهان غم مخور
پیراهنی پر از خون پیش پدر نهادند
یوسف به هیچ دادند این است کار دنیا
با جرم پاک بودن زندان نصیب او شد
این بود کار عشق بیعصمت زلیخا
زندان و چاه و تهمت تنها قویترش کرد
ایمان او اثر کرد هر نقشه بی اثر شد
امید و تکیهگاهش آرامشش خدا بود
هر دشمنی که کردند یوسف عزیزتر شد
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
گرد از آیینه بگیر و ابرها را پس بزن
نور افشان خواهد آمد ماه پنهان غم مخور
میبرد روشنایی، سوی دو چشم یعقوب
پیراهنی که میرفت، از مصر سوی کنعان
پیراهنی که وا کرد درهای آسمان را
رو به برادرانی دلخسته و پشیمان
یا ایهاالعزیز است نجوای ما اگرچه
ما را بضاعتی نیست در شأن روی ماهش
اما به شوق یوسف، دست از طلب نداریم
تا چشمهای ما را روشن کند نگاهش
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور
گرد از آیینه بگیر و ابرها را پس بزن
نور افشان خواهد آمد ماه پنهان غم مخور
تصاویر
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه
دیدگاه خود را بنویسید
دیدگاه