تصنیف همایون با صدای محمد معتمدی، 1390
شکوه کی کنم به کس از دل زارم
من که غیر یاد تو چاره ندارم
تا پناه جان من سایه امن تو شد
من کجا بدون تو سر بگذارم کجا خدا
پر نکشیدم به هوایت گرچه تو دادی پر و بالم
دل نسپردم به نگاهت راه نبردی به خیالم
شب همه شب راهزنم بود
صورت وهمی که ندیدم
با تو چه راهی که نرفتم
بی تو چه رنجی که کشیدم
آخر این قصه نشستم بر سر راهت به چراغی
همسفرم گشتی و بردم
راه به شش گوشه ی داغی
شکوه کی کنم به کس از دل زارم
من که غیر یاد تو چاره ندارم
تا پناه جان من سایه امن تو شد
من کجا بدون تو سر بگذارم کجا خدا
پر نکشیدم به هوایت گرچه تو دادی پر و بالم
دل نسپردم به نگاهت راه نبردی به خیالم
شب همه شب راهزنم بود
صورت وهمی که ندیدم
با تو چه راهی که نرفتم
بی تو چه رنجی که کشیدم
آخر این قصه نشستم بر سر راهت به چراغی
همسفرم گشتی و بردم
راه به شش گوشه ی داغی
کاربر مهمان
کاربر مهمان